سوفیانیوز
سوفیانیوز: تئوری هوشهای چندگانه نظریهای است آموزشی که اولین بار توسط هوارد گاردنر تنظیم و ارائه شده است. بر طبق این نظریه، دیدگاههای روانسنجی سنتی نسبت به هوش، بسیار محدود و ضعیف است. گاردنر نظریهاش را نخستین بار در کتاب «قابهای ذهنی: نظریه هوش چندگانه»، در سال 1983 ارائه کرد. به عقیده او همه انسانها دارای انواع مختلفی از هوش هستند.
همان هوش عقلی یا هوش ریاضی است که در مدارس، ما را با آن میسنجیدند. ما انسانهایی را میتوانیم مثال بزنیم که در دانشگاه معدل بالایی داشتند، اما در زندگی خانوادگی یا کاری شکست خوردند. پس هوش عقلی لازم است، اما کافی نیست.
به معنای توانایی مدیریت کردن هیجانات خود و دیگران. بعنوان مثال در ادارهای هستید کارمند با ارباب رجوع مشغول دعواست. بعد از دعوا نوبت به شما میرسد آن کارمند با لحنی عصبانی به شما میگوید کارتون چیه. این کارمند هوش هیجانی پایینی دارد. هوش هیجانی با تمرین و تکرار قابلیت ارتقا دارد.
هوش سیاسی که بهتر است آن را به هوش تدبیری ترجمه کنیم، و معنا و مفهوم آن این است که بدانیم در مقابل هر فرد بهترین نوع رفتار چه باید باشد. تشخیص تفاوت میان افراد و به کارگیری بهترین شیوه عملکرد برای نزدیک شدن به آنها، هوش تدبیری است یعنی هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
یعنی اینکه خودم را با سواد مخاطب هدف هماهنگ کنم و از به کار بردن سؤالات و عبارات نابجا خودداری کنم. هوش تدبیری توان درک طرف مقابل را در ما افزایش میدهد. هوش تدبیری همان کیاست داشتن در کار است. به ما یاد میدهد که با مردم بحث نکنیم، یاد میدهد که در بازار رفتهایم تا معامله کنیم نه مقابله. و اینکه درک فرهنگها و خرده فرهنگها را داشته باشیم.
به ما میگوید که برای موفقیت در کار، و نزد مردم میبایست روح شاداب و مغزی پویا داشته باشیم و این مهم مهیا نمیشود مگر اینکه جسم سالم داشته باشیم. هوش جسمی به ما میگوید که عقل سالم در بدن سالم قرار دارد، پس مراقبت کننده ورزش و سلامتی خود باشیم.
هوش معنوی به انسان بودن ما، صداقت داشتن ما و سالم بودن اخلاق ما میپردازد. هوش معنوی یعنی خودمان را نانوایی فرض کنیم که قرار نیست نان سوخته دست مردم بدهیم.
به ما یادآور میشود برای موفقیت در زندگی شخصی و کسب و کار باید بتوانیم بر خودمان مدیریت قوی داشته باشیم و به عبارتی روی خودمان که ارزشمندترین داراییمان است سرمایهگذاری کنیم، و برای این مهم، 5 هوش را با نگاه جامعیتنگری بهکار گیریم.
تقریباً همه افراد واژه IQ یا ضریب هوشی را شنیدهاند و کم و بیش با مفهوم آن آشنا هستند.
اما آنچه کمی ناشناخته باقی مانده و هنوز گروه زیادی با آن غریبه هستند، EQ یا همان هوش هیجانی است؛ همان چیزی که براساس نظر دانشمندان میتواند عاملی برای موفقیت افراد باشد، همان چیزی که میتواند برای کنترل استرس و اضطراب به فرد کمک کند و همان چیزی که موجب میشود افراد در جامعه موفقتر عمل کنند.
سالهای سال دانشمندان تصور میکردند IQ تنها عاملی است که میتواند موفقیت افراد را تعیین و آن را تضمین کند، در حالی که امروزه نظر آنها تغییر کرده و میگویند EQ هم عاملی بسیار مهم برای موفق بودن یا نبودن افراد مختلف است.
البته براساس نظریاتی که امروزه مطرح میشود، EQ حتی مهمتر از IQ نیز به حساب میآید، به این معنا که EQ تعریف گستردهتری دارد و IQ تنها بخش کوچکی از آن است.
خلاقیت، ارتباط مناسب با دیگران، استفاده از حواس پنجگانه و تجربیات مناسب از حواس همگی در محدوده هوشهیجانی، هوشعاطفی یا همان هوشاحساسی جای میگیرد البته باید بدانید هوشهیجانی قابلیت رشد و پرورش هم دارد و هرچه بهتر و موفقتر بتوانیم آن را مدیریت کنیم و هوشهیجانی را در خودمان و فرزندانمان بیشتر پرورش دهیم، تاثیرات مثبتی هم از آن در زندگیمان مشاهده خواهیم کرد.
برای اینکه بهتر متوجه این موضوع شوید، به این مثال توجه کنید: امنیت شغلی یکی از موضوعات مهم و یکی از بزرگترین دغدغههای انسان امروزی است،اما فردی که EQ بالایی دارد و براحتی میتواند با دیگران ارتباطات مناسبی برقرار کند، به طور حتم امنیت شغلی بهتر و بیشتری هم خواهد داشت البته مبحث EQ فقط به این موضوع ختم نمیشود و تعریفهای گستردهتری دارد؛ رضایتمندی از زندگی زناشویی، داشتن روابط اجتماعی لذتبخش، ارتباط شغلی مناسب، انگیزش شغلی و ارتباط مناسب والدین با فرزندان همگی از جمله مواردی است که در صورت استفاده مناسب از هوشهیجانی میتواند رشد کند و بهبود یابد.
در واقع، هوشهیجانی بیشتر بر موضوع ارتباط مناسب افراد با یکدیگر تاکید میکند که متأسفانه در این دوران کمی به دست فراموشی سپرده شده است.
در صورتی که اگر به این موضوع اهمیت بیشتری بدهیم، تاثیر مثبتی بر خود بویژه فرزندانمان خواهیم گذاشت که به این ترتیب در پرورش هوشهیجانی آنها نیز موثر خواهیم بود.
پژوهشگران و محققان سالهای بسیاری است که با اهداف مختلف، به بررسی میزان توانایی و درک هوش آدمی پرداختهاند. تحقیقات روانشناسی و اجتماعی دست آخر نشان داده است که اهمیت هوش هیجانی از ضریب هوشی در موفقیت اجتماعی افراد بسیار مهم تر است. خوشبختانه برخلاف ضریب هوشی که امکان افزایش آن وجود ندارد و در دوران جنینی تعیین میشود، راههای متعددی برای افزایش ضریب هوشی وجود دارد.
IQ به معنای ضریب هوشی است، و نشاندهنده میزان ضریب هوشیِ دانشگاهی یا محاسباتی یک فرد است. برای تعیین میزان ضریبهوشی یک فرد، چندین آزمون استاندارد وجود دارد. فرد در بازه زمانی مشخص به سوالات پاسخ داده، و در نهایت نمرهای به وی تعلق می گیرد. بر اساس این نمره می توان افراد را با هم مقایسه کرد. کسانیکه به خوبی از عهده آزمون ضریب هوشی برمیآیند، اغلب به لحاظ تحصیلات بهتر هستند. این افراد از کسانی که IQ پایینتری دارند، درآمد بالاتری داشته و عموماً از لحاظ جسمی نیز سالمترند.
اما EQ به معنای هوش هیجانی است، و نشاندهنده توانایی فردی در درک، کنترل، ارزیابی، و بیان احساسات است. درحالیکه افراد با سطح EQ بالا، لزوماً دارای دانش آکادمیک بالایی نیستند، اما عملکرد بهتری در محیطهای کاری از خود نشان میدهند. این افراد خودآگاهی بیشتری دارند و بهتر میتوانند برخوردهای خود را تنظیم کنند، مسئولیت کارهای خود را راحتتر میپذیرند، با انگیزه هستند، و با دیگران همدلی میکنند.
با اینکه بیشتر محققین میگویند کارایی افراد در زندگی بوسیله IQ و EQ فرد تعیین میشود، شواهدی وجود دارد که اهمیت هوش هیجانی بسیار بیشتر از ضریب هوشی است. تنها در حدود 10 تا 25 درصد از کارایی افراد از طریق IQ، و بیش از 75 درصد کارایی افراد از طریق EQ آنها مشخص میشود. بنابراین، بسیاری شرکتها که بر اهمیت هوش هیجانی واقفند، از متقاضیان کار قبل از استخدام، آزمونهای EQ بهعمل میآورند. برخی دیگر از شرکتها نیز دورههای ارتقاء سطح EQ جهت کارکنان خود برگزار میکنند.
میتواند بسیار خوب باشد که نهادهای کاری برای استخدام متقاضیان چنین قانونی را مدنظر داشته باشند: اینکه “برمبنای شخصیت افراد استخدام کنید و برای افزایش مهارت شغلی به آنها آموزش بدهید”. معنای این جمله بهطور ساده این است که آموزش، بیشتر قادر است مهارت شغلی افراد را بالا برد. اما بهسختی میتوان شخصیت یک فرد را با آموزش ارتقا داد. برخی از ویژگیهای افراد دارای هوش هیجانی بالا از دید دیگران از این قرار است:
در محیطهای تیمی بهتر کار میکنند.
بهتر با دیگر افراد ارتباط برقرار میکنند.
کارایی بهتری در محیط کاری دارند.
رهبران خوبی هستند،
اعتماد به نفس بالاتری دارند،
صادق هستند، و
از نظر دیگران دوست داشنتیترند.
خودآگاهی: برای کنترل احساسات، شما باید در مورد آنها آگاهی داشته باشید. تنها به شیوهای خودآگاه میتوان احساسات را کنترل کرد. نظارت بر احساسات باعث ایجاد اعتماد به نفس در عملکرد افراد میشود. افراد قادر میشوند پیشنهاد بدهند، تصمیم گیری و نظرِ مشخصِ خود را آسانتر بیان کنند.
خویشتن داری: اگر شما نتوانید احساسات خود را کنترل کنید، دائماً با دیگران در ستیز و چالش خواهید بود. پس مسئولیت کارهای خود را به عهده بگیرید، در مقابل تغییرات از خود انعطاف نشان دهید، و برخورد مناسبی در خصوص ایدههای جدید داشته باشید.
انگیزش: افرادِ بیانگیزه به ندرت به اهداف خود میرسند. در حالیکه افراد با انگیزه دائماً به سمت اهداف خود پیش میروند و با قدرت از موانع عبور میکنند. این افراد معمولاً دارای انگیزههای قوی و EQ بالا هستند.
همدلی: همدلی عبارت است از درک احساس دیگران، و شناخت تاثیر اعمال، و رفتار خود بر آنها. افرادی که همدلی بیشتری دارند، در بخشهای خدماتی سازمانها بسیار خوب عمل میکنند. چراکه به خوبی با دیگران صحبت کرده، به مشکلات آنها گوش داده و راهحل مناسبی به آنها ارائه میدهند.
مهارتهای اجتماعی: فارغ از آنکه شما در چه حوزهای مشغول به فعالیت هستید، مهارتهای اجتماعی همواره اهمیت بالایی دارد. افراد موفق ارتباط موثری با دیگران برقرار میکنند. مهارت اجتماعی، یک سرمایهی حقیقی است.
1) خودآگاهی: توانایی شناسایی دقیق هیجانهای خود و آگاهی از آنها به هنگام تولید . خودآگاهی، کنترل تمایلات خود در نحوه واکنش به اوضاع و افراد مختلف را نیز شامل میشود. فردی که از هوش هیجانی بالایی برخوردار است، نسبت به احساسات خود، آگاهی بیواسطه و بدون وقفه دارد. به عبارت دیگر، او در همان زمان که احساسی را تجربه میکند، نسبت به آن آگاه است و بدان اعتنا دارد. او میتواند به خود بگوید، وای، من واقعا احساس حسادت، ترس، خودخوری، قدردانی، غرور، دفاع از خود در برابر انتقاد و ... میکنم. در حقیقت اگر با احساساتمان روراست و سازگار نباشیم مانند قورباغهای خواهیم بود که نمیداند چه وقت از آبی که آرام به نقطه جوش میرسد بیرون بپرد . قورباغه با اینکه به راحتی میتواند از آب بیرون بپرد، اگر تغییر درجه حرارت به قدر کافی تدریجی باشد تا زمانی که پخته شود و بمیرد در آب باقی میماند. اگر ما بتوانیم احساسات را از قبل پیشبینی کنیم، قادر به اتخاذ تصمیماتی خواهیم بود که ما را به شادکامی برساند مانند؛ میدانم که پشیمان میشوم، میدانم احساس گناه خواهم کرد و ... احساسات، صدای درونی ما هستند که ما را راهنمایی میکنند. تنها نیاز به گوش دادن به آنها است.
2) خود مدیریتی: توانایی در به کارگیری «آگاهی از هیجانها» به منظور انعطاف پذیر ماندن و رفتارها را مثبت هدایت کردن، یعنی اینکه بتوانید واکنشهای هیجانی خود را در مقابل همه مردم و شرایط مختلف کنترل کنید . کنترل هیجانها سبب :
1 ) افزایش تحمل کافی و کنترل خشم
2 ) کاهش اهانت، زد و خورد و ایجاد مزاحمت
3 ) توانایی ابراز خشم به شیوهای مناسب و بدون زد و خورد
4 ) کاهش تعلیق و اخراج
5 ) کاهش رفتار پرخاشگرانه یا آسیب رساننده به خود
6 ) افزایش احساسات مثبت نسبت به شخص خود و دیگران
7 ) بهتر کنار آمدن با فشار روانی و کاهش اضطراب و احساس تنهایی میشود.
3) آگاهی اجتماعی: توانایی در تشخیص دقیق هیجانات دیگران و درک اینکه دقیقا چه اتفاقی در حال روی دادن است. این موضوع اغلب به این معناست که طرز تفکر و احساسات دیگران را درک میکنید، حتی زمانی که خودتان همان احساسات یا تفکرات را ندارید و این همان همدلی است. پس همدلی به معنای درک احساسات دیگران است یعنی خود را جای دیگران گذاشتن، توانایی همدلی، مستقیما وابسته به توانایی تشخیص احساسات و درک آنهاست.
4) مدیریت رابطه: توانایی در به کارگیری «آگاهی از هیجانات دیگران» به منظور موفقیت در کنترل و مدیریت تعاملها، همچنین این توانایی، ارتباط واضح با شرایط و کنترل موثر تعارضهای دشوار را شامل میشود.
بیشک همه افراد دوست دارند توسط اطرافیان خود مورد تائید، تقدیر، تشویق، تحسین و قدردانی قرار بگیرند. با هوش هیجانی بالا شما میتوانید افراد را جذب کنید و برای خود نگه دارید زیرا، به جای اینکه در مورد آنها قضاوت کنید آنها را قبول مینمایید، احساساتتان را بیان کرده، آنها را نیز تشویق میکنید که اینکار را انجام دهند. مسئولیت احساساتتان را به عهده میگیرید و هیچگاه تقصیر را به گردن دیگران نمیاندازید، نسبت به احساسات آنها همدلی و مهربانی نشان میدهید و آنها را درک میکنید، در مورد احساسات و نیازهای آنها حساس هستید ولی خود را مسئول برآورده کردن آنها نمیدانید چون هر شخص مسئول احساسات خود است و از اینرو هرگز احساس سربار بودن نمیکنید، آنها را ملامت نمیکنید و به آنها حمله نمینمایید، بنابراین نیازی نیست که آنها حالت تدافعی یا ضد حمله به خود بگیرند. آنها را نصحیت نمیکنید و به آنها نمیگویید چه کاری را انجام دهند، چرا که میدانید این کار حس استقلال آنها را از بین میبرد و خشم آنها را برمیانگیزد. نسبت به آنها صادق هستید حتی وقتی که مجبورید چیزی را که برای آنها ناخوشایند است بگویید.