سوفیانیوز
سوفیانیوز: کتاب گویا یا کتاب صوتی، متن کتابی است که توسط یک یا چند گوینده خوانده و به صورت ضبط شده درمیآید. آن میتواند به صورت نمایشنامه اجرا شود یا ممکن است با موسیقی یا جلوههای صوتی همراه باشد. در این ویدیو کتاب صوتی "2کوچه بالاتر" را با صدای نویسندۀ اثر میبینید.
به گزارش پایگاه خبری سوفیانیوز، لیلی نگاه متفاوتی به مرگ دارد. انگار مرگ برای او چیزی دور از کلیشههای پر از اندوه و حسرتیست که آدمهای دیگر آن را میبینند. تا جایی که در مراسم خاکسپاری مادربزرگ، با وجود اندوه عمیقی که دلش را ریش میکشد، به این فکر میکند که «کاش برای تمام شدن قصهی آدمها جشن میگرفتیم. لباس سفید میپوشیدیم. آن آهنگی را که دوست داشت، میگذاشتیم و خوشحالی میکردیم». از دید لیلی، کسی مثل مادربزرگ که تمام زندگیاش زحمت کشیده، عذاب کشیده و با هزاران مشکل دستوپنجه نرم کرده، حالا داستاناش را به زیبایی و در اوج آرامش و شکوه به پایان رسانده و آن «را با افتخار تمام کرده». پس «خوشحالی ندارد؟... دارد دیگر!».
پدر لیلی اما همان مردی است که چندان غریبه نیست. همیشه در خانه و کوچه و خیابان هست، میآید و میرود و رسالتاش در زندگی و جامعه یادآوری وظایف و ارزشهای زنان و دختران به آنهاست: بلند حرف نزن، شیون نکن، روسریات را درست کن، چادرت را سر کن. با این فکر که «نجابت، سرمایهی زن است». اینجاست که حتی در خاکسپاری مادربزرگاش هم، لیلی باید خاموش و نامریی باشد: نه یک دل سیر اشک بریزد و نه از ته دل شیون کند؛ و همین بیشتر از هر چیزی دل لیلی را میسوزاند و حسرتزدهاش میکند.
با این که لیلی حالا زنی میانسال است، باز هم گاهی کودک میشود، شیطنتها و فکر و خیالهایاش از دوران کودکی تا امروز با او بودهاند. او در جهانی دیگر زندگی میکند، جایی که دیگران قادر به دیدن و درک آن نیستند و به آن راه ندارند. حالا مادربزرگ هم وارد این دنیا شده و پای ثابت فکر و خیالهای لیلی. شاید همین راز پنهانی باشد که در میان تمام دغدغهها و تناقضات زندگی در این دنیای آشفته، لیلی را به پیش میبرد؛ درست مثل یک حاشیهی امن که وقتی از همه چیز فراریست، به آن پناه میبرد.
نویسنده در ساختن و پرداختن این داستان چندان به حاشیه نرفته و به نظر میرسد چندان علاقهای به زیادهگویی ندارد و یک راست سر اصل مطلب میرود. رد پای خاطرات گاهی در اوج درگیریهای فکری و احساسی پیدا میشود. تمام آن حرفها، آن حضورها، گاهوبیگاه سراغ لیلی میآید و او را به دنیایی دیگر میبرند. زبان شخصیتها و گفتوگوها خیلی نزدیک به زندگی واقعی است و تاثیر پیام نویسنده را در مخاطب عمیقتر میکند. گفتوگوها خیلی طبیعی و همه چیز نزدیک به زندگی واقعی است.
سمیع زادگان در این داستان روابط بین آدمها و احساسات پنهان و آشکار آنها را خیلی خوب کند و کاو کرده است. او در این داستان توانسته یک سوژهی راحت و معمولی را به خوبی سروسامان دهد و مخاطب را با خود همراه کند. در این داستان از کلیشهی آدمخوبهای زنده و آدمبدهای مرده خبری نیست، همه آدمهای زمینی و ملموسی هستند که همین گوشه و کنار زندگی میکنند و هر کدام داستان خودشان را دارند. دنیای مدرن از این آدمها پوستههایی ساخته که درونشان پر است از احساسات و افکار متناقض. آدمهایی که در تعامل با هم و رویارویی با چالشها و مسائل جدید، چهرهی تازهای از خودشان نشان میدهند. شخصیتهای زیادی در این کتاب وجود دارد که همه در گذشته و آینده در رفت و آمدند. با این حال نویسنده توانسته به خوبی به تمام این شخصیتها هویت بدهد. توصیفات کتاب دربارهی این افراد ملالآور و خستهکننده نیست و جزییاتی که نویسنده به مخاطبان میدهد، باعث درک بهتر و همذاتپنداری عمیقتر در آنها میشود. در کنار داستان اصلی کتاب، داستان شخصیتهای دیگر هم با دقت و خط داستانی منسجم نوشته شده است.
زمان در این داستان مدام در گذر است. گاهی ماجراها را در زمان حاضر دنبال میکنیم و گاهی در گذر خاطرات چند ده سال پیش در حیاط خانهی مادربزرگ یا بنبست کوچهای که بچهها در آن لیلی بازی میکنند. خط زمان و مکان به خوبی در این کتاب شکل گرفته است. نویسنده ضمن بازی با زمان توانسته انسجام حوادث و اتفاقات را خیلی خوب حفظ کند. این داستان طوری نوشته شده که خواننده را صفحه به صفحه بیشتر مشتاق خواندن میکند. واقعیت زندگی، همانطوری که هست نشان داده شده. نویسنده چندان اصراری ندارد مفاهیم و جریانات تلخ و دردناک زندگی را زیباتر از چیزی که هستند، نشان دهد. اتفاق عجیب و غریبی در این داستان نمیافتد و به شکلی کاملا زمینی و طبیعی، فضای ملتهب ابتدای داستان در پایان به نقطهی زایش یک آرامش واقعی ختم میشود.