سوفیانیوز
سوفیانیوز: داستانی واقعی مربوط به سال 1921 است، زمانی که آلبرت اینشتین در سفری به آمریکا برای سخنرانی دربارهی نظریه نسبیت دعوت شده بود. اینشتین به شهرت و محبوبیت بالایی دست یافته بود، و به همین خاطر از او در نقاط مختلف دعوت میکردند تا دربارهی نظریات پیچیدهی خود صحبت کند.
به گزارش سرویس علم و فناوری پایگاه خبری سوفیانیوز، در این سفر طولانی، اینشتین از سخنرانیهای مکرر خسته شده بود. او در ماشین کنار رانندهی خود نشسته بود و با او دربارهی این خستگی صحبت میکرد. راننده، که از فرمولها و معادلات چیزی نمیدانست اما سخنرانیهای اینشتین را بارها شنیده بود، به شوخی گفت: «اگر دوست دارید، من به جای شما سخنرانی میکنم؛ آنقدر این صحبتها را شنیدهام که میتوانم آنها را از حفظ بگویم!»
اینشتین که از ایدهی شوخیآمیز راننده خوشش آمده بود، قبول کرد! آنها لباسهای خود را عوض کردند، و راننده با کت و شلوار و ظاهر شبیه به اینشتین، وارد سالن سخنرانی شد. او تمام مطالبی را که از اینشتین شنیده بود با همان تسلط و دقت ارائه داد، و حضار هم که فکر میکردند او اینشتین واقعی است، تحت تأثیر قرار گرفتند.
در پایان سخنرانی، یکی از حضار سوال پیچیدهای را مطرح کرد. راننده بدون تردید، خونسردانه پاسخ داد: «این سوال آنقدر ساده است که حتی رانندهام هم میتواند پاسخ دهد!» سپس اینشتین واقعی که در میان حضار نشسته بود، بلند شد و به سوال پاسخ داد.
این داستان به نمادی از شوخطبعی اینشتین و خلاقیت او در برخورد با موقعیتهای مختلف تبدیل شده و بارها بازگو شده است.
برای مشاهده مطالب بیشتر در حوزۀ علم و فناوری بر روی لینک کلیک فرمایید.