داستان عاشقانه لیلی و مجنون: از عاشق شدن تا زاری کردن مجنون در عشق لیلی و رفتن به خانه خدا / (فصل اول - قسمت 4) اثر نظامی گنجهای + فایل صوتی

سوفیانیوز: داستان لیلی و مجنون، داستان عاشقانه غم انگیزی است که شاعران زیادی در وصف آن سروده اند. اما معروف ترین آن ها در شعر نظامی گنجوی است. در این مطلب از سوفیانیوز دوشنبه و پنجشنبه هر هفته به خواندن داستان لیلی و مجنون بپردازیم.
به گزارش سرویس چندرسانه ای سوفیانیوز، "لیلی و مجنون" نام مجموعه شعری از نظامی گنجوی، شاعر ایرانی است. این مجموعه سومین مثنوی از مجموعه مثنویهایی است که به خمسه نظامی معروفاند.
درباره کتاب لیلی و مجنون
محققان اعتقاد دارند که بنمایههای پراکنده این داستان برگرفته از اشعار و افسانههای فولکلور در زبان عربی است که نظامی ایرانیسازی کردهاست. کراچکوفسکی برای شخصیت مجنون، هویت واقعی قائل است و او را یکی از اهالی عربستان در اواخر سده اول هجری میداند؛ ولی طه حسین تردید جدی به واقعی بودن شخصیت مجنون وارد میکند. یان ریپکا افسانه لیلی و مجنون را به تمدن بابل باستان منسوب میداند.
اگرچه نام لیلی و مجنون پیش از نظامی گنجوی نیز در اشعار و ادبیات فارسی به چشم میخورد ولی نظامی برای نخستین بار آن را به شکل منظومهای واحد به زبان فارسی در 4700 بیت به درخواست پادشاه شروان به نظم کشید. نظامی خود از بابت این سفارش ناراضی و بیمیل بودهاست و کار را در چهار ماه به پایان بردهاست. وزن این مثنوی جدید بوده و پس از نظامی شعرای زیادی در این وزن داستانهای عاشقانه سرودهاند. همچنین دهها شاعر در ایران، هند و ترکستان منظومههایی را به استقبال از لیلی و مجنون نظیره پردازی کرده و شعرای دیگری نیز به داستان نظامی شاخ و برگ بیشتری افزوده یا آن را تغییر دادهاند. منظومه لیلی و مجنون در مقایسه با منظومه خسرو و شیرین از همین شاعر، به درک تفاوتهای فرهنگی اعراب و ایرانیان کمک میکند. شخصیتهای داستان در روایت نظامی قراردادی بوده و تحول زیادی از حوادث داستان نمیپذیرند. منظومه لیلی و مجنون به زبانهای مهم غربی ترجمه و منتشر شدهاست.
خلاصه داستان لیلی و مجنون
لیلی و مجنون، دختر و پسری نابالغ در مکتبخانه به یکدیگر دل میبندند. خواستگاری خانواده پسر به نتیجه نمیرسد و حتی به جنگ قبیلهای میانجامد. جنگی که مجنون در آن طرف دشمن (طایفه عروس) را میگیرد. لیلی را به مرد مالداری به شوهر میدهند ولی بیماری لیلی باعث ناکامی شوهر میشود و لیلی دوشیزه میماند. شوهر از شدت ناراحتی لیلی دق میکند و میمیرد. لیلی به ذکر حق میپردازد و دلش به نور الهی و فره ایزدی روشن میشود و به مقام والای معنوی میرسد. سرانجام در آخرین دیدار بر سر گور لیلی، او از مجنون دستگیری کرده و آن نور ایزدی در دل مجنون جای میگیرد.
تاریخچه داستان لیلی و مجنون
منظومه لیلی و مجنون مشهورترین داستان عشقی کلاسیک ادبیات دورهٔ اسلامی و تنظیم نظامی گنجهای است. نظامی در تصنیف این منظومه به منابع عربی نیز توجه داشته و تا جایی که ممکن بوده به ریشه عربی آن وفاداری داشتهاست. روایت اولیه عربی لیلی و مجنون بسیار ساده بودهاست.لیلی و مجنون که اهل یک قبیله عرب بودهاند در کودکی دام خود را در بیابان میچراندهاند و در آنجا عاشق و بیقرار هم میشوند. در روایتی دیگر مجنون لیلی را در بزرگسالی و در مجلسی زنانه میبیند و به او دل میبندد. بنمایههای عربی اولیه داستان شاید به پیش از اسلام یا حتی به تمدن بابل برسد. نظامی به کمک نبوغ ذاتی خود یک داستان عشقی ساده را به صورت منظومهای بدیع و عرفانی درآورد که امروزه جزئی از ادبیات جهان را تشکیل میدهد. هیلال، ادیب عربزبان مصری در این ارتباط گفتهاست: «تبدیل یک افسانه محلی به یک اثر بزرگ و گرانبهای هنری تنها از عهده کسی مانند نظامی ساخته بود»
فایل صوتی کتاب لیلی و مجنون؛ فصل اول - قسمت 4
کتاب لیلی و مجنون؛ فصل اول - قسمت 4
آغاز داستان
عاشق شدن لیلی و مجنون به یکدیگر
در صفت عشق مجنون
رفتن پدر مجنون به خواستاری لیلی
زاری کردن مجنون در عشق لیلی
بردن پدر مجنون را به خانهٔ کعبه
خلاصه داستان لیلی و مجنون؛ فصل اول - قسمت 4
آغاز داستان
گوینده داستان تعریف کرد که در سرزمین عرب مردی بزرگ و نیکوکار بود که به دلیل عدم داشتن فرزند، شبیه شمعی بود که نوری نداشت. این مرد به شدت آرزوی داشتن فرزند را داشت و دعا و نذر میکرد تا روزی خداوند بتواند به او پسری عطا کند. پس از دعا و تلاشهای بسیار، خداوند به او پسری عطا کرد که به زیبایی و خوبی شهره شد. این پسر که قیس نام گرفت، روز به روز رشد کرد و مورد محبت و توجه پدرش قرار گرفت. او را به دایگان سپردند تا با شیر و محبت بزرگ شود. پس از مدتی که قیس به سن مدرسه رسید، پدرش او را به مکتب فرستاد تا در کنار کودکان دیگر علم بیاموزد. در مکتب، قیس به دختری زیبا و باهوش به نام لیلی علاقهمند شد. این علاقه دو طرفه بود و هر دو به هم دلباخته شدند. آنها با یکدیگر روزهایشان را میگذرانیدند، در حالی که همکلاسیهایشان به درسهای خود مشغول بودند. عشق قیس و لیلی کمکم رنگ و بوی عمیقتری به خود گرفت و آنها در میان شور و شوق نوجوانی تنها در فکر یکدیگر بودند.
عاشق شدن لیلی و مجنون به یکدیگر
شعر به داستان عاشقانه قیس و لیلی میپردازد. هر روز صبح قیس به عشق لیلی فکر میکند و زیبایی او را توصیف میکند. عشق آنها باعث میشود تا راز و رمزهای خود را با یکدیگر در میان بگذارند، اما از نگرانی آشکار کردن عشقشان میکوشند. قیس به شدت عاشق لیلی شده و در پی او به دیوانگی میافتد. او در کوی و بازار به دنبال لیلی میگردد و به شدت از دوری او رنج میبرد. این عشق او را به شدت غمگین کرده و زندگیاش را تغییر میدهد. در نهایت، او در محبت لیلی غرق میشود و به دنبال او میرود، اما در این مسیر با مشکلات و موانع زیادی روبهروست. عشق قیس به لیلی نماد شدت و عمق احساسات عاشقانه است.
در صفت عشق مجنون
این شعر درباره عشق مجنون به لیلی و درد و رنج ناشی از آن است. مجنون، که در عشق لیلی دیوانه شده، تصویری از یک عاشق، حساس و بیتاب است که در کوی عشق به جستجو میپردازد. او در تلاش است تا به وصال محبوبش برسد، ولی عشقش برای او درد و غم به ارمغان میآورد. شاعر با به تصویر کشیدن احساسات مجنون و تمثیلهایی از طبیعت و نمادهای عاشقانه، عمق عشق و فراق را به تصویر میکشد. همچنین، کنتراست بین زیبایی لیلی و وضعیت رنجآور مجنون به خوبی نمایان است و نشاندهنده این است که عشق میتواند هم لذتبخش و هم بسیار دردناک باشد.
رفتن پدر مجنون به خواستاری لیلی
پدر مجنون، نگران و خسته از عشق بیپایان پسرش به لیلی، تصمیم گرفت به خواستگاری لیلی برود. او به همراه بزرگان قبیله و گروهی از مردم با احترام بسیار به سوی قبیله لیلی حرکت کرد. وقتی به آنجا رسیدند، پدر لیلی و مردم آن قبیله از آنان استقبال کردند و پس از خوشآمدگویی، پدر مجنون خواستهاش را برای ازدواج پسرش با لیلی مطرح کرد. پدر لیلی به سخنان پدر مجنون گوش داد اما پاسخ داد که مجنون به دلیل رفتار دیوانهوار و بیقراریاش، مناسب ازدواج با دختر او نیست. او گفت که نمیتواند چنین پیشنهادی را قبول کند و به خاطر مشکلات اخلاقی مجنون، این ازدواج را ممکن نمیداند. پدر مجنون با شنیدن این جواب ناامیدانه به همراه همراهانش به خانه بازگشت و به خانوادهاش گفت که چگونه نمیتوانند این مشکل را حل کنند. آنها سعی کردند با مجنون صحبت کرده و او را قانع کنند که دختران دیگری نیز هستند که میتوانند عشقی همانند لیلی به او بدهند، اما مجنون همچنان در عشقش به لیلی پایدار ماند.
زاری کردن مجنون در عشق لیلی
مجنون، دیوانهٔ عشق لیلی، نسبت به نصایح خانوادهاش بیتوجه بود و از شدت دلتنگی و عشق به لیلی، به زاری و گریه افتاد. او مانند کسی که دیوانه شده باشد، لباس خود را پاره کرد و به صحرا رفت. مجنون از شدت عشق، آواره و بیخانمان شده بود و نمیدانست چگونه به خانه برگردد. او از عشق به لیلی، خود را به کشتن نزدیکتر میدید و از دست اطرافیان که او را سرزنش میکردند، به ستوه آمده بود. با گفتن سخنان بر دلنشین و یادآوری عشق به لیلی، همچنان از عشقش کوتاه نمیآمد. او از خود پرسید که آیا کسی میتواند او را از این درد نجات دهد و خود را به نبودن و نجات از این دنیای خاوری ترغیب کند. در عین حال، آرزو داشت کسی او را درک کند و به او یاری رساند. او که دل در گرو عشق لیلی داشت، درخواست کرد که لیلی به احساساتش پاسخ دهد و او را از این درد و ستمی که بر خود روا داشته بود نجات دهد. در نهایت، اهلِ محل بر روی زمین مشاهده کردند که او به دلیل عشقش به زمین افتاده و او را با دلجویی به خانه برگرداندند. مجنون همچنان از آرامش و وصل با معشوق خود ناامید نشده بود و امید داشت که روزی به وصال او برسد.
بردن پدر مجنون را به خانهٔ کعبه
پدر مجنون که از عشق سرکش و مغلوب شدن او نزد مردم به شدت ناراحت بود، تصمیم گرفت برای مجنون چارهای بیندیشد. او امیدوار بود که با بردن مجنون به خانه کعبه و دعا در آن مکان مقدس، خداوند راه حلی برای شفای او بیابد. پدر به همراه مجنون به خانه کعبه رفت و در آنجا دعا کرد تا خداوند او را از گرفتاریهای عشق رها سازد. اما مجنون که از عشق خود به لیلی جدا نشدنی بود، در حلقه زلف کعبه دست انداخت و عهد کرد که هرگز از عشقش دست نکشد. پس از بازگشت به خانه، پدر مجنون از وضعیت او برای دیگران تعریف کرد. این داستان در میان مردم پخش شد و برخی افراد از روی حسادت و بدخواهی اقدام به گزارش شیدایی مجنون به حاکم کردند. حاکم نیز که مرد سختگیری بود تصمیم به مجازات مجنون گرفت. پدر مجنون که از این نیت باخبر شد، برای جلوگیری از آسیب به پسرش به دنبال او رفت اما نتوانست او را بیابد. در نهایت، یکی از اهالی قبیله، مجنون را در جایی دورافتاده پیدا کرد و به مردم خبر داد. پدر مجنون بلافاصله به سراغ او رفت و او را در حالی یافت که در حال ناله و غزلسرایی بود. مجنون با دیدن پدر، از حال زار خود پشیمان شد و از پدر خواست که او را به حال خود بگذارد و به قضا و قدر واگذار کند. او سررشته امور را از دست خود میدانست و احساس میکرد که هیچ اختیاری در برابر عشق ندارد.