(ویدئو)خیانت در امانت به روایت کلیله و دمنه؛ دروغی که با تدبیر و زیرکی برملا شد
سوفیانیوز: حکایت مشهور موش آهنخوار از کلیله و دمنه: بازرگانی که با حیلهای هوشمندانه، خیانت دوستش به امانت صد من آهن رو برملا کرد. پندی جاودان درباره دروغ و امانتداری که هنوز درس بزرگی به همه میده!
به گزارش سرویس چندرسانهای پایگاه خبری سوفیانیوز، آوردهاند که بازرگانی کممایه بود که قصد سفر درازمدتی داشت. او تنها سرمایهاش صد من آهن بود (که در قدیم هر من حدود 3 کیلوگرم بود، یعنی حدود 300 کیلوگرم آهن). برای اینکه در سفر خیالش راحت باشد، این آهن را به امانت نزد دوست قدیمی و مورد اعتمادش گذاشت و راهی سفر شد.
سفر یک سال طول کشید. وقتی بازرگان بازگشت، به خانه دوستش رفت و آهن امانتیاش را طلب کرد. دوستش گفت: «ای دوست، آهن تو را در انبار گذاشتم و خوب مراقبت کردم، اما در انبار موشی بود که همه آهن را خورد و چیزی از آن باقی نگذاشت!»
بازرگان که میدانست این دروغ است، ناراحتیاش را پنهان کرد و با آرامش گفت: «راست میگویی! موش آهن را خیلی دوست دارد و دندانش به خوردن آن قادر است. تقصیر تو نیست.» دوست خائن خوشحال شد و فکر کرد بازرگان باور کرده و دیگر ادعایی نخواهد کرد.
چند روز بعد، بازرگان پسر کوچک دوستش را با خود برد و پنهان کرد. دوستش نگران شد و به دنبال بازرگان آمد و گفت: «پسر مرا کجا بردی؟»
بازرگان با چهرهای غمگین گفت: «دیروز که پسرت در کوچه بازی میکرد، عقابی بزرگ آمد و او را با چنگال گرفت و به آسمان برد! من هر چه دویدم، نتوانستم کاری کنم.»
مرد خائن فریاد زد: «دروغ میگویی! محال است! عقاب چطور میتواند کودکی به این سنگینی را ببرد؟»
بازرگان خندید و گفت: «در شهری که یک موش بتواند صد من آهن را بخورد، عقابی هم میتواند کودکی را با خود ببرد! حالا که حرفم را باور نمیکنی، بدان که آهن تو را هم موش نخورده است.»
مرد شرمنده شد و فهمید که بازرگان همه چیز را میداند. گفت: «آری، موش آهن را نخورده! پسرم را بازگردان و آهنت را بستان.»
بازرگان پسر را آورد و آهنش را گرفت.
پند حکایت: هیچ چیز بدتر از این نیست که در سخن، کریم و بخشنده باشی، اما در عمل، خائن و سرافکنده. خیانت به امانت، سرانجام رسوا میشود و دروغ، با حیلهای هوشمندانه برملا میگردد. این داستان هشدار میدهد که امانتداری یکی از مهمترین فضیلتهاست.
برای مشاهده ویدئوهای بیشتر اینجا کلیک کنید