سوفیانیوز
سوفیانیوز: کتاب گویا یا کتاب صوتی، متن کتابی است که توسط یک یا چند گوینده خوانده و به صورت ضبط شده درمیآید. آن میتواند به صورت نمایشنامه اجرا شود یا ممکن است با موسیقی یا جلوههای صوتی همراه باشد. در این ویدئو کتاب پاتوقها با صدای مهراوه شریفینیا را مشاهده فرمایید.
به گزارش پایگاه خبری سوفیانیوز، جومپا لاهیری، نویسندهای هندیتبار و بزرگشدهی آمریکا که داستانهایش در حرکت مدام میان هویت، مهاجرت، وطن پدری، کشور محل زندگی، زبان مادری، خانواده، عشق و ... خوانندگان بسیاری در سرتاسر جهان یافته و هر کتابش به مثابهی یک اتفاق در ادبیات داستانی معاصر است. لاهیری که از انتشار داستانهایش در مجلههای ادبی مانند «نیویورکر» شروع کرد، با انتشار مجموعه داستان «مترجم دردها» موفق به دریافت جایزهی پولیتزر شد و از آن پس دو رمان و چند مجموعه داستان و جستار منتشر کرد تا سال 2020 که رمان «همین حوالی» را به زبان ایتالیایی نوشت.این استاد ادبیات خلاقه که همیشه تا پیش از این نویسندهای انگلیسیزبان بود، سومین رمانش را پس از هشت سال زندگی در شهر رم، به زبانی نوشت که مدت زیادی نبود که آن را فراگرفته بود. علاقهی لاهیری به ایتالیا که در داستانهای پیشین او از جمله داستان «رفتن به ساحل» از کتاب «خاک غریب» نیز مشهود بود، این بار در کتاب «همین حوالی» باز هم داستان زنی را در ایتالیا روایت میکند. راوی اول شخص رمان، زندگی و احوالات خودش را با ریزبینی و نکتهسنجی در 46 قطعهی کوتاه شرح داده که تنهاییاش در نیمهی دوم زندگی و دگرگونی که نیاز اوست، وجه بارز آن است.
بخشی از متن کتاب
به دیدن تو هم میآیم پدر. برایت گل میآورم و صدایت را میشنوم که از من میپرسی: اینا رو آوردی که چی بشه؟
تو اینجایی در قلب شهر و مردهها دور تا دورت، مردههایی که هنوز دستهگل و تاج گل دارند، مثل جعبههای توی پستخانه ردیف به ردیف. همیشه محدودهی خودت را داشتی، چهاردیواری خودت را ترجیح میدادی به دور از همه، چهطور میتوانم با آدم تازهای وارد رابطه شوم وقتی که هنوز پس از مرگت هم دست و پا میزنم فاصلهی بین تو و مادرم را از خاطراتام پاک کنم. زنیکه اصلا نمیشود سردرآورد چرا انتخابش کردی که شریک زندگیات شود و از او بچهدار شوی.. تنها غذا می خورم، کنار دیگرانی که تنها غذا می خورند. آن ها را نمی شناسم، هر این چیزها برای من فقط یادآور فقدان و خیانت و سرخوردگی اند. بیزارم از این که صبح ها بیدار شوم و حس کنم مرا به زور به جلو هل می دهند. چند زیاد چهره های آشنا می بینم.. آسمان، برخلاف دریا، هرگز به کسانی که از آن می گذرند، چنگ نمی زند. آسمان چیزی از روح ما را در خود نگه نمی دارد. اصلا برایش مهم نیست. آسمان همیشه متغیر است، هر لحظه به یک رنگ، تعریف ناپذیر...