شعربینظیر سهراب سپهری با صدای زیبای بهرام افشاری/ فکر میکردید بهرام اینجوری از ته دل شعر بخونه؟ صبح ها نان و پنیرک بخوریمو بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام+ ویدیو

سوفیانیوز: در این قسمت با ویدیویی از شعرخوانی بهرام افشاری در فیلم راز بقا در خدمتتان هستیم. خوشحال میشویم همراه ما باشید.
به گزارش سرویس چند رسانه سوفیانیوز، بهرام افشاری متولد 6 خرداد 1366 بازیگر سینما ، تئاتر و تلویزیون است. دانش اموخته رشته ساخت و تولید از هنرستان و لیسانس بازیگری از دانشگاه آزاد تهران می باشد قد بلندش نه تنها جلوی شهرتش را نگرفت بلکه باعث آن شد.
زمانی که دو سال سن داشتم مادرم از پدرم طلاق گرفت و جدا شد و مدتها از ما سراغی نگرفت. پدرم هم که بعد از چند سال بیمار شد و فوت کرد.
زمانی که خودم را شناختم بیشتر وقتم را در بیمارستان به سر می بردم و در حال پرستاری کردن از پدرم بودم که البته افتخار میکنم که توانستم نوکری و پرستاری پدرم را کنم و از همه مردم خواهش میکنم که قدر پدر و مادر خود را بدانند.
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است
روشنی را بچشیم
شب یک دهکده را وزن کنیم خواب یک آهو را
گرمی لانه لک لک را ادراک کنیم
روی قانون چمن پا نگذاریم
در موستان گره
ذایقه را باز کنیم
و دهان را بگشاییم اگر ماه درآمد
و نگوییم که شب چیز بدی است
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ این همه سبز
صبح ها نان و پنیرک بخوریم
و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام
و بپاشیم میان دو هجا تخم
سکوت
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی آید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست
و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون
و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت
و اگر خنج نبود لطمه
می خورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت
و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده پرواز دگرگون می شد
و بدانیم که پیش از مرجان خلایی بود در اندیشه دریا ها
و نپرسیم کجاییم
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را
و نپرسیم که فواره اقبال کجاست
و
نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی چه شبی داشته اند
پشت سرنیست فضایی زنده
پشت سر مرغ نمی خواند
پشت سر باد نمی آید
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است
پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است
پشت سر خستگی تاریخ است
پشت سر خاطره ی موج به ساحل صدف سرد سکون می ریزد.