کد خبر: 8788
جمعه 30 شهریور 1403 - 15:03
جمعه 30 شهریور 1403 - 15:03

29 شهریور، سالروز نامه عاشقانه و خصوصی دکتر علی شریعتی به همسرش/ برسد به دست پوران عزیزم+ عکس

29 شهریور، سالروز نامه عاشقانه و خصوصی دکتر علی شریعتی به همسرش/ برسد به دست پوران عزیزم+ عکس

سوفیانیوز: تصور کنید سال 1338 است. دکتر علی شریعتی جوانی است که تازه با یکی از همکلاسی‌هایش در دانشکده ادبیات مشهد ازدواج کرده و هنوز روزهای پر شور و هیجان ازدواج چندان سپری نشده که او برای ادامه تحصیل راهی پاریس می‌شود و یک سال از همسرش، پوران شریعت‌رضوی، دور می‌شود. آن وقت‌ها راه ارتباطی نامه نوشتن بود.

به گزارش پایگاه خبری سوفیانیوز، به نقل از تابناک، 29 شهریور سال 1338 یعنی دقیقا 65 سال پیش علی شریعتی که تا آن روز دو کتاب از او منتشر شده بود و کلی مقاله در روزنامه خراسان داشت، برای پوران عزیزش، در نامه‌ای این‌طور می‌نویسد:


«پوران عزیز من
الان ساعت 9/30 است که رفقای من خانه را ترک کرده‌اند و من تنها مانده‌ام تا به تو کاغذ بنویسیم. امروز یکشنبه تعطیل بود و جای تو خالی. ضیافت ولیمه پسرم با آبرومندی برگزار شد. گرچه آقای شکورزاده، چون دیروز به بروکسل رفت از آمدن عذر خواست ولی رفقای دیگر همه بودند.

همان طور که می‌دانی با این که میزبان بنده بودم ولی تنها کسی که کار نمی‌کرد من بودم، چون کاری از دست حقیر بر نمی‌آید. فقط یک بار رفتم چایی درست کنم که به قول شاگرد دکتر خودمان خراب کردم. قوری را پر کردم و گذاشتم روی گاز و آمدم توی اتاق مشغول چرت و پرت گفتن شدم. پس از مدت‌ها دیدم آب از سر رفته و روی گاز ریخته و گاز آتشش خاموش شده ولی خودش همچنان باز است و قوری هم به سلامتی یخ کرده است.

نامه دکتر شریعتی به همسرش

خلاصه پس از مدتی دوباره گاز را راه انداختم و ایستادم تا جوش آمد. استکان‌ها را شستم و قوری را برداشتم آوردم توی مجلس و دم کردم و همه کار بر وفق مراد بود که دیدم یادم رفته قند بخرم. حالا ساعت سه و نیم بعدازظهر است، آن هم یکشنبه. هرجا دویدم پیدا نکردم. بالاخره با آب‌نبات ترش سرش را به‌هم آوردیم. اما از سایر قسمت‌ها خیالت راحت باشد، خوب از آب درآمد. آقای کفایی و امینیان کمک شایانی در آشپزی کردند و یک خورشت باقلی پرمایه‌ای درست شد که آن سرش ناپیدا بود.

اما جای تو خالی بود. هر وقت به آشپزخانه می‌رفتم و تو را نمی‌دیدم سرم دور برمی‌داشت. رفته‌رفته دارم بار سنگین دوری را زیاد حس می‌کنم و خیلی می‌ترسم نتوانم آن را تحمل کنم و از این فرصت مغتنمی که در عمر یک بار بیشتر پیش نمی‌آید نتوانم برای ترقی و خوشبختی خودمان آن‌چنان که باید استفاده کنم. فردا صبح باید بروم به دانشکده ادبیات سوربن اسم بنویسم. پریروز در یک دانشگاه شبانه در رشته فلسفه تاریخ هم اسم نوشته‌ام تا شب و روزم گرفته باشد و از این ایام اندوخته کافی برگیرم. تا خدا چه خواهد و آینده چگونه بازی کند.»

بعد دکتر شریعتی کمی از پسرش و اتفاق‌های روزمره زندگی می‌نویسد و سپس حرفی دل‌گرم‌کننده برای پذیرش سختی‌های شرایطشان می‌گوید: «پوران عزیز من، امیدوارم تو با بزرگواری و محبتی که داری بتوانی این روز‌ها را بگذرانی. خیلی طول نخواهد کشید ایامی که از هم جدا هستیم. به خاطر این که دیگر محرومیت کمتر بکشیم، توی آن محیط توسری کمتر بخوریم، با اشخاص پست و بی‌شخصیت کمتر معاشر باشیم و برای زندگی کردن کمتر بتوانیم با تملق و پستی و چاپلوسی نظر این و آن را جلب کنیم و بالاخره به خاطر آن که کمتر به آن شکل بی‌شرمانه‌ای که خیلی‌ها دارند، مجبور به زندگانی کردن شویم، این روز‌ها را هرچندسخت و دردناک باشد، باید گذراند.»

نامه بعد از کلی سلام رساندن به این و آن با این عبارت‌ها تمام می‌شود: «پسرم را پانصد بار ببوس. خدا حافظت عزیز من، امید من، پوران. 29 شهریور 38. علی تو.»