کد خبر: 16337
سه شنبه 15 مهر 1404 - 08:36
سه شنبه 15 مهر 1404 - 08:36

روایتی شنیدنی از لیلی و مجنون نظامی با صدای طنین انداز رشید کاکاوند/ کاین چشم اگرنه چشم یار است، زان چشم سیاه یادگار است+ فیلم

سوفیانیوز: در این ویدیو با روایتی شنیدنی از لیلی و مجنون از زبان رشید کاکاوند در خدمتتان هستیم، خوشحال میشویم همراه ما باشید.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر سوفیانیوز، کتاب لیلی و مجنون، یکی از شاهکارهای ادبی نظامی گنجوی و سومین بخش از خمسه اوست. این مثنوی عاشقانه که در حدود 4700 بیت سروده شده، داستان عشق افسانه‌ای لیلی و مجنون را به زیباترین شکل ممکن روایت می‌کند. در زندگینامه نظامی آمده است که او برای این داستان، وزن هزج را برگزیده که پیش از او در اشعار عاشقانه رایج نبوده است. به همین دلیل، لیلی و مجنون را می‌توان اولین منظومه عاشقانه‌ای دانست که با این وزن سروده شده و بعدها این وزن به عنوان یکی از رایج‌ترین اوزان برای سرودن اشعار عاشقانه به کار گرفته شد.

کاین چشم اگرنه چشم یار است

زان چشم سیاه یادگار است

بسیار بر آهوان دعا کرد

وانگاه ز دامشان رها کرد

رفت از پس آهوان شتابان

فریاد‌کنان در آن بیابان

بی کینه‌وری سلاح بسته

چون گل به سلاح خویش خسته

در مرحله‌های ریگ جوشان

گشته ز تَبِش چو دیگ جوشان

از دل به هوا بخار داده

خارا و قصب به خار داده

شب چون قصب سیاه پوشید

خورشید قصب ز ماه پوشید

آن شیفتهٔ مه حصاری

چون تار قصب شد از نزاری

زان‌سان که به هیچ جستجویی

فرقش نکند کسی ز مویی

شب چون سر زلف یار تاریک

ره چون تن دوستار باریک

شد نوحه‌کنان درون غاری

چون مار گزیده سوسماری

از بحر دو دیده گوهر افشاند

بنشست ز پای و موج بنشاند

پیچید چنانکه بر زمین مار

یا بر سر آتش افکنی خار

تا روز نخفت از آه کردن

وز نامه چو شب سیاه کردن

چون صبح به فال نیکروزی

برزد علم جهان فروزی

ابروی حبش به چین درآمد

که‌آیینهٔ چین ز چین برآمد

آن آینهٔ خیال در چنگ

چون آینه بود‌، لیک در زنگ

برخاست چنانکه دود از آتش

چون دود عبیر بوی او خوش

ره پیش گرفت بیت‌خوانان

برداشته بانگ مهربانان

ناگاه رسید در مقامی

انداخته دید باز دامی

در دام گوزنی اوفتاده

گردن ز رسن به تیغ داده

صیاد بر‌آن گوزن گلرنگ

آورده چو شیر شرزه آهنگ

تا بی گهنیش خون بریزد

خونی که چنین از او چه خیزد

مجنون چو رسید پیش صیاد

بگشاد زبان چو نیش فصاد

کای چون سگ ظالمان زبون‌گیر

دام از سر عاجزان برون گیر‌!

بگذار که این اسیرِ بندی

روزی دو کند نشاط‌مندی

زین جفتهٔ خون کرانه گیرد

با جفت خود آشیانه گیرد

آن جفت که امشبش نجوید

از گم شدنش ترا چه گوید؟

کای آنکه ترا ز من جدا کرد

مأخوذ مباد جز بدین درد

صیاد‌ِ تو روز خوش مبیناد

یعنی که به روز من نشیناد

گر ترسی از آه دردمندان

برکن ز چنین شکار دندان

رای تو چه کردی ار به تقدیر

نخجیرگر او شدی تو نخجیر

شکرانهٔ این چه می‌پذیری

کاو صید شد و تو صیدگیری

صیاد بدین سخن‌گزاری

شد دور ز خون آن شکاری

گفتا نکنم هلاک جانش

اما ندهم به رایگانش

وجه خورش من این شکار است

گر بازخریش وقت کار است

مجنون همه ساز و آلت خویش

برکند و سبک نهاد در پیش

اگر شعری زیبا را از بر دارید و خاطره‌ای شیرین با آن همراه است، خوشحال می‌شویم دیدگاه و تجربه‌تان را در بخش نظرات با ما به اشتراک بگذارید.

برای مشاهده ویدئوهای بیشتر اینجا کلیک کنید