(ویدئو) درس زندگی از زبان باران نیکراه :«لقمه آخر رو همیشه پر ملات بردار چون ...»

سوفیانیوز: باران نیکراه، روایتگر "لقمه آخر": عادتی که زندگیام را تغییر داد. از یک جگرکی ساده و لذت طعم جگر با لیموی تازه، تا تجربه تلخ اولین مواجهه با مرگ یک عزیز. "لقمه آخر" برای من فقط یک عادت غذایی نیست؛ درسی است درباره خاطرات و تصویر پایانی که نباید با هیچ رسم و باید و نبایدی به سادگی فروخت. بگذارید طعم خاطراتتان پرملات باشد.
به گزارش سرویس چندرسانهای پایگاه خبری سوفیانیوز، همیشه عادتی عجیب در غذا خوردن داشتم؛ باید لقمه آخر یک وعده، همان لقمهای باشد که پرملات است، طعمش در دهان مینشیند و چشم و دلم را سیر میکند تا وعده بعد. چند روز پیش از ماجرای اصلی، در یک جگرکی، چهار سیخ سردل و یک سیخ جگر سفارش دادم. از سر دلتنگی جگر خوردم. صاحب مغازه خصیص بود و سیخها کمجان، اما با احتیاط و دقت، لقمه آخرم را طوری تنظیم کردم که جگر باشد. یک نصفه لیموی تازه را هم زیر نان نگه داشتم و چسبید... خیلی چسبید.
این عادتِ کوچک، امروز برای من یک درس بزرگ زندگی است؛ درسی که بعد از فوت پدربزرگم در دل من نشست. مردی قبراق که ناگهان بعد از دو هفته، عمرش را به من داد. یک ماه قبل از آن، پیتزا به دست و خندان به خانهمان آمده بود. او همیشه برای شکمش ارزش قائل بود.
من نبودنش را باور نمیکردم. این اولین تجربه مرگ در عزیزان نزدیکم بود. وقتی پدربزرگ را در پارچه سفید پیچیدند و به چاله بتنی بردند، همه اصرار داشتند برای آخرین بار او را ببینم. گفتند رسم است. دیدیم... و از غمش زار زدیم.
حالا، پس از چهار سال، حاجی آقا در ذهن من تنها یک جسم بیجانِ پیچیده شده در پارچه است، نه همان پدربزرگ خندانِ پیتزا به دست. چقدر دوست داشتم آن آخرین دیدار را ندیده بودم! چقدر دوست داشتم جای این تصویر تلخ، خاطره خنده و پیتزا به دست بودنش برایم جاودانه میشد.
عزیزان من، فرزندان نداشتهام که عزیزتر از داشتههایم هستید؛ لقمه آخر، صحنه آخر، دیدار آخر را به هیچ قوم و رسم و بایدی نفروشید. بگذارید پرملات باشد. یک جوری که چشم و دلتان سیر شود. تصویری که جان مقاومت با سالها دلتنگیتان را داشته باشد.»
برای مشاهده ویدئوهای بیشتر اینجا کلیک کنید