کد خبر: 23296
یکشنبه 7 دی 1404 - 23:24
یکشنبه 7 دی 1404 - 23:24

(ویدئو) وقتی مولانا با یک مثال ساده همه را به فکر فرو می‌برد؛ ماجرای عاقل و احمق

سوفیانیوز: حکایت زیبا و آموزنده مولانا از مردی عرب که سوار شتر بود اما کیسه‌ای پر از شن بیابان حمل می‌کرد تا تعادل برقرار شود، و پیرمرد پیاده‌ای که با یک جمله عاقلانه او را شرمنده کرد. این داستان مثنوی نشان می‌دهد نادانی چگونه خود را در ظاهری منطقی پنهان می‌کند و عقل حقیقی در سادگی نهفته است.

به گزارش سرویس چندرسانه‌ای پایگاه خبری سوفیانیوز، در بیابان خشک و سوزان، مردی عرب سوار بر شتر خود می‌رفت. دو کیسه بزرگ بر پشت شتر بسته بود؛ یکی پر از گندم گران‌بها و دیگری پر از شن و ریگ بیابان. مرد عرب در وسط کیسه‌ها نشسته بود و با خود می‌اندیشید که کاش هم‌سفری داشتم تا راه کوتاه شود و تنهایی را با گفت‌وگو بگذرانم.

ناگهان پیرمردی پیاده را دید که با خورجینی بر دوش، آرام گام برمی‌داشت. عرب شتابان پیش رفت و گفت: «ای پیرمرد، بیا با هم سفر کنیم تا حکایت گویم و راه را کوتاه کنیم.»

پیرمرد خندید و گفت: «خوشحال می‌شوم، اما تو سوار شتری و من پیاده‌ام. چگونه هم‌سفر شویم؟»

عرب گفت: «افسوس که بار شترم سنگین است و جایی برای تو نیست، وگرنه بر ترک شترم می‌نشاندمت.»

پیرمرد کنجکاو شد و پرسید: «بار شترت چیست که این‌قدر سنگین است؟»

عرب با افتخار گفت: «یکی کیسه گندم است و دیگری کیسه شن بیابان، تا تعادل برقرار باشد و شتر کج نشود.»

پیرمرد با صدای بلند خندید و گفت: «ای مرد، این چه حماقتی است؟ چرا شن بی‌ارزش را حمل می‌کنی؟ آن را خالی کن و مرا بنشان تا سبک‌تر راه رویم!»

عرب شرمنده شد و فهمید که عقل واقعی در سادگی و دوراندیشی است، نه در حمل بارهای بیهوده. از آن پس، شن را ریخت و پیرمرد عاقل را سوار کرد. این حکایت مولانا نشان می‌دهد که نادانی گاهی خود را در ظاهری پر زرق و برق پنهان می‌کند، اما عقل حقیقی سبک‌بار و راه‌گشاست.

برای مشاهده ویدئوهای بیشتر اینجا کلیک کنید