سوفیانیوز
سوفیانیوز:ویدیوی انتشار یافته از برنامه "کتابباز" شامل قرائت شعری از استاد شهریار توسط اردشیر رستمی است که در سالهای 1325 و 1326 در واکنش به اختراع بمب اتم توسط آلبرت اینشتین سروده شد. این شعر تاریخی، نگرانیهای شهریار را از این سلاح مرگبار و پیامدهای آن برای بشریت ابراز میکند.
به گزارش سرویس هنر پایگاه خبری سوفیانیوز، در سال 1326 شمسی اختراع بمب اتمی در نتیجه نظریه نسبیت آلبرت اینشتین ، وحشتی عجیب در دنیا ایجاد کرد و جمعی از اساتید و دانشجویان تهران ، دست به دامن استاد شهریار می شوند ، موضوع را کاملاً شرح می دهند، نگرانی و وحشت مردم جهان را با او در میان می گذارند و یادآوری می کنند که شهریار ، نابغه شعر و ادب مشرق زمین می تواند، انیشتین آن نابغه ریاضی و فیزیک مغرب زمین را متاثر بکند. خود استاد شهریار می فرمودند: «چنان منقلب شدم که گویی بمب اتم کره زمین را به کلی نابود کرد و پودر آن در فضای بیکران پخش شد. از جسم خاکی رهیدم . در عالمی اعلا به درگاه خداوند متوسّل شدم : خدایا کمکم کن. پروردگارا، قدرتی می خواهم که دل آن سلطان ریاضی را نرم کنم. اکنون که من مامور این امر مهم شده ام ، شرمنده ام مگردان » آری، شهریار ادب شرق، توفیق الهی را کسب می کند و همان شب ، شعر « پیام به انیشتین» آفریده می شود. این شعر به قدری روان و منسجم و صمیمی و موثر، خلق می شود که گمان نمی رفت هیچ سنگدلی را یارای مقاومت در برابرش باشد. بلافاصله این شعر به زبان های انگلیسی ، آلمانی ، فرانسه و روسی ترجمه می گردد. عده ای به سرپرستی دخترش (خانم مریم یا شهرزاد بهجت تبریزی) مامور می شوند که شعر را به انیشتین برسانند. از مدیر دفترش در اقامتگاهش وقت می گیرند، روز موعود فرا می رسد. ترجمه فصیح انگلیسی شعر را در اقامتگاه انیشتین، برایش می خوانند. آنچنانکه حاضران نقل کرده اند آن بزرگمرد عالم دانش ، دو بار از جای خود برمی خیزد. دو دستش را بر صورتش می نهد و می فشارد. قطرات اشک بر شیشه عینکش نمایان می شود. با چهره ای اندوهگین یکباره ، با صدایی بلند فریاد می زند:« به دادم برسید » بعد سکوت می کند و صورتش را در میان دو دستش می گیـرد و غرق در بحر تفکر می گردد. سکوت غم انگیزی فضای اقامتگاهش را پر می کند.دقایقی بعد ، می خواهد که شعر بار دیگر خوانده شود. این بار پس از شنیدن آن به خارج از اتاقش می رود و با وضعیتی مغموم در باغ مخصوص اش قدم می زند. گویا تا آخر عمر هم همیشه غمگین بوده است. در این شعر استاد شهریار در قالب ادبی شعر نو ، با کمال ادب و احترام یک هیئت حسن نیت را با دسته گل و هدایای خاص به حضور سلطان ریاضی می فرستد و پس از تعارفات لازم و تمجید از دستاورد های علمی ، موضوع اصلی پیام را مطرح میکند!
انیشتن یک سلام ناشناس البته می بخشی
دوان در سایه روشنهای یک مهتاب خلیایی
نسیم شرق می آید شکنج طره ها افشان
فشرده زیر بازو شاخه های نرگس و مریم
از آنهایی که در سعدیه شیراز می روید
ز چین و موج دریاها و پیچ و تاب جنگل ها
دوان می آید صبح سحر خواهد بسر کوبد
در خلوت سرای سلطان قصر ریاضی را
درون کاخ استغناء فراز تخت اندیشه
سر از زانوی استقراء خود بردار
به این میهمان که بی هنگام و ناخوانده است در بگشای
اجازت ده که با دست لطیف خویش بنوازد
به نرمی چین پیشانی افکار بلندت را
به آن ابریشم اندیشه هایت شانه خواهد زد
نبوغ مشرق نیز با آیین درویشی
به کف جام شرابی از صبوی حافظ و خیام
به دنبال نسیم از در میزند زانو
که بوسد دست پیر حکمت دانای مغرب را
انیشتن آفرین بر تو
خلاء با سرعت نوری که داری در نور دیدی
زمان در جاودان پی شد، زمان در لامکان طی شد
حیات جاودان کز درک بیرون بود پیدا شد
بهشت روح علوی که دین می گفت جز این نیست
تو باهم آشتی دادی جهان دین و دانش را
انیشتن ناز شست تو
نشان دادی که جرم و جسم چیزی جز انرژی نیست
اتم تا می شکافد جزء جمع عالم بالاست
به چشم مو شکاف اهل عرفان و تصوف نیز
جهان ما حباب روی چین آب را ماند
من ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقم
جهان جسم موجی از جهان روح می بینم
اصالت نیست در ماده
انیشتن صد هزار احسنت ولیکن صد هزار افسوس
حریف از کشف و الهام تو دارد بمب می سازد
انیشتن اژدهای جنگ
جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد
چه می گویند
مگر مهر و وفا محکوم اضمحلال خواهد بود
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
مگر یک مادر از دل وای فرزندم نخواهد گفت
انیشتن بغز دارم در گلو دستم به دامانت
نبوغ خود به کام التیام زخم انسان کن
سر این نا جوانمردان سنگین دل به راه آور
نژاد و کیش و ملیت یکی کن ای بزرگ استاد
زمین یک پایتخت امپراتوری وجدان کن
تفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوی را
انیشتن نامی از ایران ویران هم شنیدستی
به این وحشی تمدن گوشزد کن حرمت مارا
حکیما محترم می دار مهد ابن سینا را
انیشتن پا فراتر نه جهان عقل هم طی کن
کنار هم ببین موسی و عیسی و محمد را
کلید عشق را بردار و حل این معما کن
وگر شد از زبان علم این قفل کهن وا کن
انیشتن باز هم بالا
خدا را نیز پیدا کن