دلنوازترین سروده امیرخسرو دهلوی با آوازِ دلانگیزِ رشید کاکاوند/ شعری که هرگز نظیرش سروده نشد و صدایی که تمام جهان را شگفت زده کرد/جان و دل ما بردهای، این است رسم دلبری؟+ ویدئو
سوفیانیوز: در این قسمت با شعرخوانی جانسوز رشید کاکاوند در خدمتتان هستیم. خوشحال میشویم نظراتتان را با ما به اشتراک بگذارید.
به گزارش سرویس چندرسانه سوفیانیوز، امیرخسرو دهلوی در سال 651 هجری قمری (برابر با 632 هجری شمسی) در مؤمنآباد یا پتیالی هند (در ایالت اوتار پرادش امروزی) بهدنیا آمد. پدرش امیرسیفالدین محمود، سنیمذهب بود و در روستای کوچک کِش ترکستان بزرگ شد، روستایی که امروز در ازبکستان، در نزدیکی سمرقند واقع شده است، اما بعد از حملهی مغول به هند پناه برد. سلطان شمسالدین التُتمِش، فرمانروای دهلی، از او و بسیاری از پناهندگان استقبال کرد و به آنها از جمله امیر سیفالدین، مناصب و املاکی اعطا کرد. کمی بعد شرایط ازدواج با بیبی دولتناز یکی از دختران اشراف هند فراهم شد و اینگونه بود که امیرخسرو دهلوی از پدر و مادری با فرهنگهای متفاوت زاده شد.
امیرخسرو دهلوی دو برادر و یک خواهر داشت و به واسطهی سواد و نفوذ پدر و مادرش، به زبانهای ترکی، فارسی، عربی و سانسکریت مسلط شده بود. در 8 سالگی از نعمت پدر محروم شد اما قبل از آن پدرش، او و دو برادرش را برای تعلیم به شیخ نظامالدین محمدبناحمد دهلوی معروف به شیخ نظامالدین اولیا از بزرگان مشایخ چشتیه سپرده بود.
امیرخسرو دهلوی از 9 سالگی وارد وادی شاعری شد و در 19 سالگی اولین دیوانش را گردآوری کرد. او ابتدا «سلطانی» و سپس «خسرو» را بهعنوان تخلص خود برگزید.
بزرگسالی پرفرازونشیب امیرخسرو دهلوی
امیرخسرو دهلوی 20 ساله بود که پدربزرگش، غیاثالدین بَلبَن، سلطان صاحب قدرت، فوت کرد. پس از این اتفاق بهمدت دو سال به دولت خان معظم علاءالدین کشلیخان، معروف به ملک چهبو، برادر پدربزرگش خدمت کرد و همین باعث شد اشعارش در میان درباریان شناخته شود. نصیرالدین بغراخان، پسر دوم بلبن و فرمانروای بنگال، در زمانیکه امیرخسرو دهلوی 27 سال داشت و مشغول تألیف دیوان دومش بود با او دیدار کرد.
خانمحمد، پسر بزرگ بلبن که در شهر مولتان زندگی میکرد چیزهای زیادی دربارهی امیرخسرو دهلوی شنیده بود، این شد که او را به مولتان دعوت کرد. از آنجا که این شهر در مسیر رفتوآمد کاروانهای علمی، تجاری و دیپلماتیک از بغداد، ایران و عربستان قرار داشت، امیرخسرو دهلوی از این دعوت استقبال کرد. پس از آن مدتی را در بنگال گذراند و وقتی وصف شاعرنوازی ملک قاآن نصرتالدین محمد را شنید به همراه دوست شاعرش، حسن دهلوی دوباره به مولتان رفت.
در سال 686 ه.ق ملک نصرتالدین بهدست امیران مغول کشته شد و امیرخسرو دهلوی پس از آزادی از بند مغولان به پتیالی برگشت. او به دربار معزالدین کیقباد دعوت شد و به مقام ملکالشعرایی دست پیدا کرد اما به دلیل اختلافاتی که با وزیر دربار داشت به لکنهوتی و نزد ملک اختیارالدین، ملقب به حاتمخان رفت.
در سال 689 ه.ق بعد از مرگ کیقباد، تخت پادشاهی دهلی به فیروزشاه خلجی رسید. در آن زمان امیرخسرو دهلوی به سِمت رسالت و ندیمی دست پیدا کرد و به امیرخسرو ملقب شد. مدتی بعد و در 46 سالگیاش، مرگْ مادر و برادر کوچکش را از او گرفت. اتفاق غمباری که باعث شد از فرط اندوه در رثایشان، چندین مرثیهی پرشور و حرارت بسراید. امیرخسرو دهلوی فرزندان بسیاری داشت از جمله هفت پسر و دو دختر که در دورههای مختلف زندگی دو پسرش را از دست داد.
امیرخسرو دهلوی در سال 725 ه.ق در حال بازگشت از سفر بنگال و اوده به دهلی بود که خبر فوت مرادش نظامالدین اولیا را شنید. برای همین با شتاب خودش را به دهلی رساند و با سینهای پراندوه سر بر خاک آرامگاه شیخ گذاشت. بعد از آن تصمیم گرفت تعلقات دنیوی را کنار بگذارد و از دربار جدا شود. او در همان سال و در بیستونهمین روز از ماه ذیالقعده در سن 74 سالگی دستان مرگ را میگیرد و در کنار آرامگاه استادش به خاک سپرده میشود.


ای چهرهٔ زیبای تو رشکِ بتانِ آزری
هر چند وصفت میکنم، در حسن از آن زیباتری
هرگز نیاید در نظر نقشی ز رویت خوبتر
شمسی ندانم یا قمر، حوری ندانم یا پری
آفاق را گردیدهام، مهر بتان ورزیدهام
بسیار خوبان دیدهام، اما تو چیز دیگری
ای راحت و آرام جان، با قد چون سرو روان
زینسان مرو دامن کشان، کآرام جانم میبری
عزم تماشا کردهای، آهنگ صحرا کردهای
جان و دل ما بردهای، این است رسم دلبری
عالم همه یغمای تو، خلقی همه شیدای تو
آن نرگس رعنای تو آورده کیش کافری
خسرو غریب است و گدا، افتاده در شهر شما
باشد که از بهر خدا سوی غریبان بنگری
اگر شعری زیبا را از بر دارید و خاطرهای شیرین با آن همراه است، خوشحال میشویم دیدگاه و تجربهتان را در بخش نظرات با ما به اشتراک بگذارید.
برای مشاهده ویدئوهای بیشتر اینجا کلیک کنید