کد خبر: 16216
دوشنبه 14 مهر 1404 - 08:00
دوشنبه 14 مهر 1404 - 08:00

داستان عاشقانه لیلی و مجنون: از جنگ نوفل تا ازدواج لیلی با ابن‌سلام / (فصل اول - قسمت 7) اثر نظامی گنجه‌ای + فایل صوتی

داستان عاشقانه لیلی و مجنون: از جنگ نوفل تا ازدواج لیلی با ابن‌سلام / (فصل اول - قسمت 7) اثر نظامی گنجه‌ای + فایل صوتی

سوفیانیوز: داستان لیلی و مجنون، داستان عاشقانه غم انگیزی است که شاعران زیادی در وصف آن سروده اند. اما معروف ترین آن ها در شعر نظامی گنجوی است. در این مطلب از سوفیانیوز دوشنبه و پنج‌شنبه‌ هر هفته به خواندن داستان لیلی و مجنون بپردازیم.

به گزارش سرویس چندرسانه ای سوفیانیوز، "لیلی و مجنون" نام مجموعه شعری از نظامی گنجوی، شاعر ایرانی است. این مجموعه سومین مثنوی از مجموعه مثنوی‌هایی است که به خمسه نظامی معروف‌اند.

درباره کتاب لیلی و مجنون

محققان اعتقاد دارند که بن‌مایه‌های پراکنده این داستان برگرفته از اشعار و افسانه‌های فولکلور در زبان عربی است که نظامی ایرانی‌سازی کرده‌است. کراچکوفسکی برای شخصیت مجنون، هویت واقعی قائل است و او را یکی از اهالی عربستان در اواخر سده اول هجری می‌داند؛ ولی طه حسین تردید جدی به واقعی بودن شخصیت مجنون وارد می‌کند. یان ریپکا افسانه لیلی و مجنون را به تمدن بابل باستان منسوب می‌داند.

اگرچه نام لیلی و مجنون پیش از نظامی گنجوی نیز در اشعار و ادبیات فارسی به چشم می‌خورد ولی نظامی برای نخستین بار آن را به شکل منظومه‌ای واحد به زبان فارسی در 4700 بیت به درخواست پادشاه شروان به نظم کشید. نظامی خود از بابت این سفارش ناراضی و بی‌میل بوده‌است و کار را در چهار ماه به پایان برده‌است. وزن این مثنوی جدید بوده و پس از نظامی شعرای زیادی در این وزن داستان‌های عاشقانه سروده‌اند. همچنین ده‌ها شاعر در ایران، هند و ترکستان منظومه‌هایی را به استقبال از لیلی و مجنون نظیره پردازی کرده و شعرای دیگری نیز به داستان نظامی شاخ و برگ بیشتری افزوده یا آن را تغییر داده‌اند. منظومه لیلی و مجنون در مقایسه با منظومه خسرو و شیرین از همین شاعر، به درک تفاوت‌های فرهنگی اعراب و ایرانیان کمک می‌کند. شخصیت‌های داستان در روایت نظامی قراردادی بوده و تحول زیادی از حوادث داستان نمی‌پذیرند. منظومه لیلی و مجنون به زبان‌های مهم غربی ترجمه و منتشر شده‌است.

داستان لیلی و مجنون

خلاصه داستان لیلی و مجنون

لیلی و مجنون، دختر و پسری نابالغ در مکتب‌خانه به یکدیگر دل می‌بندند. خواستگاری خانواده پسر به نتیجه نمی‌رسد و حتی به جنگ قبیله‌ای می‌انجامد. جنگی که مجنون در آن طرف دشمن (طایفه عروس) را می‌گیرد. لیلی را به مرد مال‌داری به شوهر می‌دهند ولی بیماری لیلی باعث ناکامی شوهر می‌شود و لیلی دوشیزه می‌ماند. شوهر از شدت ناراحتی لیلی دق می‌کند و می‌میرد. لیلی به ذکر حق می‌پردازد و دلش به نور الهی و فره ایزدی روشن می‌شود و به مقام والای معنوی می‌رسد. سرانجام در آخرین دیدار بر سر گور لیلی، او از مجنون دستگیری کرده و آن نور ایزدی در دل مجنون جای می‌گیرد.

داستان لیلی و مجنون

تاریخچه داستان لیلی و مجنون

منظومه لیلی و مجنون مشهورترین داستان عشقی کلاسیک ادبیات دورهٔ اسلامی و تنظیم نظامی گنجه‌ای است. نظامی در تصنیف این منظومه به منابع عربی نیز توجه داشته و تا جایی که ممکن بوده به ریشه عربی آن وفاداری داشته‌است. روایت اولیه عربی لیلی و مجنون بسیار ساده بوده‌است.لیلی و مجنون که اهل یک قبیله عرب بوده‌اند در کودکی دام خود را در بیابان می‌چرانده‌اند و در آنجا عاشق و بی‌قرار هم می‌شوند. در روایتی دیگر مجنون لیلی را در بزرگسالی و در مجلسی زنانه می‌بیند و به او دل می‌بندد. بن‌مایه‌های عربی اولیه داستان شاید به پیش از اسلام یا حتی به تمدن بابل برسد. نظامی به کمک نبوغ ذاتی خود یک داستان عشقی ساده را به صورت منظومه‌ای بدیع و عرفانی درآورد که امروزه جزئی از ادبیات جهان را تشکیل می‌دهد. هیلال، ادیب عرب‌زبان مصری در این ارتباط گفته‌است: «تبدیل یک افسانه محلی به یک اثر بزرگ و گرانبهای هنری تنها از عهده کسی مانند نظامی ساخته بود»

فایل صوتی کتاب لیلی و مجنون؛ فصل اول - قسمت 7

هدفون

کتاب لیلی و مجنون؛ فصل اول - قسمت 7

  • مصاف کردن نوفل بار دوم

  • رهانیدن مجنون آهوان را

  • سخن گفتن مجنون با زاغ

  • بردن پیرزن مجنون را در خرگاه لیلی

  • دادن پدر لیلی را به ابن‌سلام

خلاصه داستان لیلی و مجنون؛ فصل اول - قسمت 7

  • مصاف کردن نوفل بار دوم

در روزی که نوفل سپاهی راند، منظره ای شگفت‌انگیز و ترسناک پیش آمد، به طوری که حتی کوه بوقبیس بر اثر رخدادها به لرزه در آمد. ارتش نوفل با صدایی بلند و هیاهو وارد میدان جنگ شدند و در مقابل دشمن صف‌آرایی کردند. نیرویی عظیم از لشکری سرشار از اسلحه و سرباز، همراه با صدای شدید طبل‌ها و شیپورها، چنان ترسی ایجاد کردند که دل‌ها را متزلزل ساختند. در این نبرد سخت و خوفناک، نوفل با شهامت به دل دشمن تاخت و با قدرت سپاه خود، به دشمن حمله کرد. هرجا که می‌رفت، با گرز سنگین خود دشمنان را زمین‌گیر می‌ساخت و هر زخمی که می‌زد، طومار زندگی فردی را می‌بست. در پایان، سپاه نوفل پیروز میدان بود و دشمن را شکست دادند و بسیاری از آنها را کشته و مجروح کردند. در پی این پیروزی، پیران قبیله به نزد نوفل رفتند و با خاک‌ساری و التماس از او خواستند که به بقیه آنان رحم کند و از خونریزی بیشتر جلوگیری نماید. نوفل نیز که طالب عروس خاندان آنها بود، به درخواستشان پاسخ مثبت داد و اعلام کرد که به‌زودی عروس را می‌خواهد تا با این قبیله صلح و رضایت برقرار شود. پدر عروس، غمگین و با دلی شکسته نزد نوفل آمد و با تضرع گفت که حاضر نیست دخترش را به دیوانه‌ای مثل مجنون بدهد و دیگر به زجر و ننگ گرفتار شود. او التماس کرد که نوفل از تصمیم خود بگذرد و فریاد خودش را به گوش نوفل رساند. نوفل نیز پس از شنیدن سخنان پدر عروس، از فکر ازدواج با دختر منصرف شد و با سپاهیانش بازگشت. مجنون که در جریان این رویدادها قلبش شکسته و آزرده بود، با ناراحتی بسیار نزد نوفل رفته و از اینکه دستش به آرزویش نرسیده شکایت کرد. او احساس می‌کرد که نوفل در کار دوستی او سست قدم بوده و او را در میانه تلاش‌هایش تنها گذاشته است. در نهایت، با وجود تلاش‌ها و دلسوزی‌های نوفل، عشقی که مجنون در پی آن بود به سرانجام نرسید و او با قلبی شکسته و رنجور به سرنوشت خود بازگشت. نوفل نیز که به سرزمین خود برگشته بود، نتوانست مجنون را پیدا کند چرا که او از دیدگان ناپدید شده بود.

  • رهانیدن مجنون آهوان را

مجنون که در بیابان سرگردان بود و دل از نوفلیان بریده بود، در راه به دام افتادن چند آهو برخورد. شکارچی درصدد بود آهوان را بکشد و از آن‌ها بهره ببرد. مجنون به نزد شکارچی رفت و خواهش کرد که آهوان را آزاد کند و از زیبایی و معصومیت آن‌ها سخن گفت و سعی کرد دل شکارچی را نرم کند. شکارچی گفت که به سبب فقر و نیاز به این شکار نیاز دارد، اما مجنون به او پیشنهاد داد که اسب خود را به او بدهد و به جای آن، آهوان را آزاد کند. شکارچی پذیرفت و مجنون آهوان را آزاد کرد و با عشق و محبت آن‌ها را نوازش کرد. در ادامه، مجنون با شور و شوق در بیابان به دنبال عشق خود سرگردان بود و باز به دام دیگری رسید که گوزنی در آن گرفتار شده بود. بازهم با شکارچی صحبت کرد و او را راضی کرد که گوزن را آزاد کند. این بار مجنون همه وسایل و ابزار خود را به شکارچی داد تا گوزن را آزاد کند. او گوزن را نوازش کرد و با او سخن گفت و با چشمان اشک‌بار او را آزاد کرد. مجنون همچنان در بیابان به راه خود ادامه داد و در پی راز و نیاز با طبیعت و حیوانات پیش رفت.

  • سخن گفتن مجنون با زاغ

مجنون در روزی گرم و آفتابی در سایه درختی نشسته بود و از آبی که در حوالی آن درخت جمع شده بود، سیراب شد. او خسته از دویدن و گفتگو کردن و شنیده نشدن، اندکی استراحت کرد. در این حال، پرنده‌ای سیاه مانند زاغ روی شاخه درخت نشسته بود. مجنون از دیدن آن زاغ به فکر فرو رفت و با دل خویش احساس نزدیکی کرد. او با زاغ شروع به سخن گفتن کرد و از حال و روز خود برایش گفت. مجنون داستان دلی سوخته و پراحساس را برای زاغ بیان کرد و از او خواست که اگر نزد یارش رسید، احوالش را بپرسد و از بی‌کسی‌اش بگوید. زاغ حرف‌های مجنون را شنید اما در نهایت رفت و داغی بر دل مجنون گذاشت. با فرارسیدن شب، مجنون همچنان در اندیشه سخنانش به زاغ بود و اشک می‌ریخت، همچنان که شمعی سوزان جریان داشت.

  • بردن پیرزن مجنون را در خرگاه لیلی

این متن درباره مجنون و عشق او به لیلی است. در آغاز، با طلوع صبح و زیبایی‌های طبیعت شروع می‌شود و مجنون که به دنبال عشقش است، زنان را مشاهده می‌کند. او زنی را می‌بیند که مردی را به بند کشیده و از او می‌پرسد که این مرد کیست. زن می‌گوید که بیوه‌ای است و به خاطر نیاز به مردی، او را در بند کرده است. مجنون از سر دلسوزی خواهان آزادی آن مرد می‌شود و احساس می‌کند که خود نیز در زنجیر عشق لیلی گرفتار است. او از زنجیر و بندها شکایت کرده و به زنان گفته که به عشق خود وفادار است و سزاوار چنین عذابی نیست. در ادامه، مجنون به شدت افکارش را بیان می‌کند و به مترادف بودن عشق و درد اشاره می‌کند. او اعلام می‌کند که حتی اگر جانش را هم در این راه از دست بدهد، خوشحال‌تر از بودن بدون عشق است. در نهایت، او به خودکشی و رهایی از زندان عشق اشاره کرده و از زندگی با یاد لیلی یاد می‌کند، به طوری که حتی با وجود دلتنگی، نمی‌تواند از عشقش جدا شود.

  • دادن پدر لیلی را به ابن‌سلام

پدر لیلی خبر می‌دهد که نوفل در نبرد پیروز شده و لیلی را خواستگاری کرده است. او به لیلی می‌گوید که موفق شده با حیله‌ای، نوفل را از خواستگاری لیلی منصرف کند. لیلی از این صحبت‌ها ناراحت می‌شود و وقتی پدر از خانه بیرون می‌رود، لیلی در پرده اشک می‌ریزد. هر روز خبرهای خوبی از خواستگاران لیلی می‌رسد و مردی به نام ابن‌سلام نیز به خاطر شهرت لیلی مشتاق شده و با هدایای فراوان به خواستگاری او می‌آید. پدر لیلی تحت تأثیر ثروت و مقام ابن‌سلام، لیلی را به او می‌دهد. لیلی راضی به این ازدواج نیست ولی پدرش عقد را انجام می‌دهد. ابن‌سلام به زودی متوجه می‌شود که لیلی تمایلی به او ندارد و لیلی هم قسم می‌خورد که هیچگاه به ابن‌سلام توجه نخواهد کرد. ابن‌سلام تصمیم می‌گیرد که فقط به دیدن لیلی بسنده کند و او را مجبور به چیزی نکند. در این میان، لیلی از دوری معشوق واقعی‌اش، مجنون، غمگین و بی‌قرار است و ابن‌سلام نیز می‌فهمد که لیلی همچنان عاشق مجنون است و از ابن‌سلام دوری می‌کند.


برای مشاهده سایر بخش های داستان لیلی و مجنون با سوفیانیوز در ارتباط باشید.