سوفیانیوز
سوفیانیوز: حکایتی جالب از وجه تسمیۀ ضرب المثل «عجب سر گذشتی داشتی کل علی؟» را از زبان دکتر بهروز اتونی استاد دانشگاه و کارشناس شبکۀ دوم سیما ببینید.
به گزارش سرویس آموزش پایگاه خبری سوفیانیوز، ضرب المثل«عجب سر گذشتی داشتی کل علی؟» چون یک نفر به دقت تمام برای دیگری حرف بزند اما آخر کار ببیند که حرفش در او اثر نکرده، این مثل را به زبان میآورد. یک بابایی مستطیع شده بود و به مکه رفته بود و برگشته بود و شده بود حاجی و همه به او میگفتند:حاجلی (حاج علی)
اما یک دوست قدیمی داشت که مثل قدیم باز به او میگفت: کللی (کل علی ـ کربلایی علی). مثل اینکه اصلاً قبول نداشت که این بابا حاجی شده!
این بابا هم از آن آدمهایی بود که تشنه عنوان و لقب هستند و دلشان لک زده برای عنوان! اگر هزار بلا سرشان بیاید راضیند اما به شرط اینکه اسم و عنوان آنها را با آب و تاب ببرند! حاج علی پیش خودش گفت: باید کاری بکنم تا رفیقم یادش بماند که من حاجی شدهام به این جهت یک شب شام مفصلی تهیه دید و رفیقش را دعوت کرد. بعد از اینکه شام خوردند، نشستند به صحبت کردن و او صحبت را به سفر مکهاش کشاند و تا توانست توی کله رفیقش کرد که حاجی شده!
توی راه حجاز یک نفر سرش به کجاوه خورد و شکست و یک همچین دهن وا کرد، آمدند و به من گفتند حاج علی از آن روغن عقربی که همراهت آوردهای به این پنبه بزن، بعد گذاشتند روی زخم، فردا خوب خوب شد همه گفتند خیر ببینی حاج علی که جان بابا را خریدی.
در مدینه منوره که داشتم زیارت میخواندم یکی از پشت سر صدا زد "حاج علی" من خیال کردم شما هستی برگشتم، دیدم یکی از همسفرهاست، به یاد شما افتادم و نایبالزیاره بودم.
توی کشتی که بودیم دو نفر دعوایشان شد نزدیک بود خون راه بیفتد همه پیش من آمدند که حاج علی بداد برس که الان خون راه میافتد. وسط افتادم و آشتیشان دادم همسفرها گفتند: خیر ببینی حاج علی که همیشه قدمت خیر است.
نزدیکیهای جده بودیم که دریا طوفانی شد نزدیک بود کشتی غرق شود که یکی از مسافرها گفت: حاج علی! از آن تربت اعلات یک ذره بینداز توی دریا تا دریا آرام بشود. همین که تربت را توی دریا انداختم دریا شد مثل حوض خانهمان... همه همسفرها گفتند: خدا عوضت بده حاج علی که جان همه ما را نجات دادی.
خلاصه گفت و گفت تا رسید به در خانهشان: همه اهل محل با قرابههای گلاب آمدند پیشواز و صلوات فرستادند و گفتند حاج علی زیارت قبول... همین که پایم را گذاشتم توی دالان خانه و مادر بچهها چشمش به من افتاد گفت: وای حاج علیجون... همین را گفت و از حال رفت.
خلاصه هی حاج علی حاج علی کرد تا قصه سفر مکهاش را به آخر رساند وقتی که خوب حرفهاش را زد، ساکت شد تا اثر حرفهاش را در رفیقش ببیند، رفیقش هم با تعجب فراوان گفت: عجب سرگذشتی داشتی کل علی؟!
برای مشاهدۀ مطالب بیشتر در حوزۀ آموزش بر روی این لینک کلیک فرمایید.