کد خبر: 19961
چهارشنبه 28 آبان 1404 - 05:18
چهارشنبه 28 آبان 1404 - 05:18

(فیلم) عاشقانه ی جانسوز رشید کاکاوند با شعری از اخوان ثالث به همراه هنر خاک بی نظیر که این زیبایی را چندین برابر کرده/ ما فاتحان شهرهای رفته بربادیم...

سوفیانیوز: در این قسمت با ویدیویی از شعرخوانی جذاب رشید کاکاوند از اخوان_ثالث در خدمتتان هستیم. خوشحال میشویم همراه ما باشید.

به گزارش سرویس چندرسانه سوفیانیوز، مهدی اخوان ثالث در روز دهم اسفند ماه سال 1307 هجری شمسی در شهر مشهد دیده به جهان گشود. مادرش مریم و پدرش علی نام داشت که سال‌ها پیش از روستای «فهرج» شهر یزد به مشهد نقل مکان کرده بود، عطاری داشت و به کار گیاهان دارویی می‌پرداخت. مهدی هنگام تولد از یک چشم نابینا بود و به گفته خودش با درمان‌های دارویی پدر و نذر و نیاز مادرش به درگاه امام رضا (ع) بعد از مدتی سلامتی‌اش را به دست آورد و هر دو چشمش بینا شد. اخوان ثالث تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان مشهد به پایان رساند و از هنرستان صنعتی فارغ‌التحصیل شد. او در سال 1327 مشهد را ترک کرد و برای ادامه زندگی رهسپار پایتخت شد و در یکی از مدارس اطراف تهران به معلمی پرداخت.

اخوان ثالث

اخوان بعد‌ها به کار در مطبوعات هم روی آورد و به شرکت در کار‌های سینمایی و برنامه‌های رادیویی پرداخت. او مدتی ناظر برنامه‌های ادبی بود و در استدیو گلستان دوبله فیلم‌های مستند را آغاز کرد. او در سال 1332 و به دنبال کودتای 28 مرداد همراه با بسیاری از اهالی قلم دستگیر و زندانی شد؛ اما بعد از مدتی کوتاه توانست از زندان آزاد شود. او در سال 1329 با دختر عمویش ایران اخوان ثالث ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سه دختر به نام‌های لاله، لولی، تنگسل و سه پسر به نام‌های توس، زرتشت و مزدک علی است. از حوادث تلخ روزگار برای مهدی اخوان ثالث در این سال‌ها مرگ دو تا از فرزندانش بود. دخترش تنگسل در سال 1342 چهار روز بعد از تولدش از دنیا رفت و دختر اولش لاله در سال 1353 و در سن 20 سالگی در رودخانه کرج غرق شد.

اخوان ثالث بعد از آن واقعه و در سال‌های بعد از انقلاب منزوی شد و بیش‌تر در خلوت خود به سر می‌برد. تنها فعالیت مهم اخوان در آن سال‌ها سفرش به آلمان بود که در آخرین سال زندگی‌اش اتفاق افتاد. او در این سفر که به دعوت خانه فرهنگ آلمان بود، همراه با همسرش و محمدرضا شفیعی کدکنی به فرانسه، دانمارک، سوئد، نروژ و انگلیس رفت و در محافل ادبی که از سوی فرهنگ دوستان ایرانی برگزار می‌شد، به شعرخوانی پرداخت. مهدی اخوان ثالث سرانجام در روز چهارم شهریور ماه سال 1369 در تهران و بیمارستان مهر دیده از دنیا فرو بست و پیکرش در شهر توس و در جوار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد.

شعر اخوان ثالث

مهدی از همان سال‌های کودکی به شعر و ادبیات علاقه داشت و گویا ذوق و قریحه شعری را از مادرش به ارث برده بود. او در کودکی نواختن تار را آغاز کرد و همواره به موسیقی اصیل ایرانی علاقه داشت و رد پای این علاقه در اشعارش نیز آشکار است. اخوان ثالث در اشعارش م. امید تخلص می‌کرد که خودش درباره این تخلص می‌گوید: «در مشهد و سال‌های جوانی وقتی تازه به شعر و شاعری روی آورده بودم، به یک انجمن ادبی دعوت شدم که استادی به نام «نصرت منشی باشی» در صدر آن قرار داشت. هروقت من شعرم را می‌خواندم، می‌پرسید تخلص شما چیست؟ از نظر ایشان واجب بود که هر شاعری تخلص مخصوص به خود را داشته باشد و از آنجا که من تخلصی نداشتم، خود استاد منشی باشی نام امید را برای تخلص من انتخاب کرد.»

اخوان ابتدا در سرودن قصیده به سبک خراسانی و مثنوی و غزل شهرت پیدا کرد و با انتشار نخستین مجموعه شعری‌اش به نام «ارغنون» در سال 1330 قدرت و چیره دستی خود را در سرودن اشعار کلاسیک فارسی آشکار کرد. آشنایی با نیما یوشیج نقطه عطف زندگی اخوان بود تا جایی که مسیر شاعری‌اش تغییر کرد و به سرودن اشعار نو نیمایی روی آورد و توانست در این قالب جدید صاحب سبکی تازه و مستقل شود. اخوان اشعار خود را با زبانی بسیار ساده در قالب شعر نو سرود و مفاهیم انسانی را در آن‌ها بیان کرد. اخوان در سال 1334 دومین مجموعه اشعار خود را به نام «زمستان» منتشر کرد که شاهکار شعری اوست. در این مجموعه گرایش او به شیوه نیمایی و نوآوری‌اش آشکارتر شده است.

اخوان در «زمستان» ضمن آشنایی با سبک کلاسیک شعر فارسی به خصوص اشعار خراسانی با هوشیاری گرایش خود را به شیوه نیمایی نشان می‌دهد و پیوند خود را با اشعار کلاسیک استوار نگه می‌دارد. اشعار اخوان زمینه اجتماعی دارند و بازتابی از زندگی مردم زمانه‌اش هستند. اشعار او همچنین لحن حماسی دارند که آمیخته با صلابت و سنگینی شعر خراسانی و در عین حال در بردارنده ترکیبات نو نیمایی است. هنر اصلی اخوان همین آمیزش شعر کهن و سبک نو نیمایی بود که او را در این زمینه صاحب سبک خاصی کرد که بسیار تاثیرگذار بود. اشعار اخوان در دهه 1330 و 1340 دریچه‌ای به تحولات فکری و اجتماعی زمانه بود تا جایی که بسیاری از روشن‌فکران و هنرمندان آن زمان با اشعار اخوان نگرش‌های تازه‌ای را به دست آوردند.

آثار مهدی اخوان ثالث

از میان مشهورترین آثار اخوان می‌توان به مجموعه شعر «ارغنون»، «زمستان»، «آخر شاهنامه»، «از این اوستا»، «منظومه شکار»، «پاییز در زندان»، «عاشقانه‌ها و کبود»، «بهترین امید»، «برگزیده اشعار»، «در حیاط کوچک پاییز در زندان»، «دوزخ، اما سرد»، «زندگی می‌گوید، اما باز باید زیست»، «تو را‌ای کهن بوم و بر دوست دارم» و «شاملو مردی دوست داشتنی» اشاره کرد. اخوان چندین آثار تحقیقی و پژوهشی مانند «نقیضه و نقیضه سازان»، «بدعت‌ها و بدایع نیما یوشیج» و «عطا و لقای نیما یوشیج» نیز دارد.

نظرات برخی از اهالی ادب درباره مهدی اخوان ثالث

نادر نادرپور درباره ویژگی‌های شعر اخوان می‌گوید:
«شعر او یکی از سرچشمه‌های زلال شعر امروز است و تاثیر آن بر نسل خودش و نسل بعدی اهمیت دارد. اخوان میراث شعر و نظریه نیمایی را با هم تلفیق کرد و نمونه‌ای ایجاد کرد که بدون گسستن سنت‌ها بدعتی برجای گذاشت.»

سیمین بهبهانی درباره اخوان ثالث این‌چنین گفته است:
«اخوان یک شاعر سیاسی است، بی‌آنکه به سیاست چندان گرایش یا از آن اطلاعی داشته باشد یا صریحا به آن تظاهر کند. شعر او مدام از وقایع و حوادث سیاسی که در کشور می‌گذرد، بارور می‌شود.»

رضا براهنی درباره اخوان گفته است:
«اخوان به عنوان یکی از چند شاعر بسیار مهم عصر ما سراپا غرق در ناموزونی بود. درواقع هنر او مفهوم بخشیدن به همه عناصر ناموزون و حتی جدا جدا و نامفهوم است. این مفهوم بخشیدن به عناصر نامفهوم، پراکنده و متشتت درواقع تعیین کننده مشخصات اصلی جهان بینی اخوان است.»

در انتهای مطلب یکی از اشعار زیبا و عاشقانه مهدی اخوان ثالث به نام «دریچه‌ها» تقدیم به شما کاربران گرامی خواهد:

متن شعر

این شکسته چنگ بی قانون,

رام چنگ چنگی شوریده رنگ پیر,

گاه گوئی خواب می بیند.

خویش را در بارگاه پرفروغ مهر

طرفه چشم انداز شاد و شاهد زرتشت,

یا پریزادی چمان سرمست

در چمنزاران پاک و روشن مهتاب می بیند.

روشنی های دروغینی

ـ کاروان شعله های مرده در مرداب ـ

بر جبین قدسی محراب می بیند.

یاد ایام شکوه و فخر و عصمت را,

می سراید شاد,

قصه غمگین غربت را:

«هان, کجاست

پایتخت این کج آئین قرن دیوانه؟

با شبان روشنش چون روز,

روزهای تنگ و تارش, چون شب اندر قعر افسانه.

با قلاع سهمگین سخت و ستوارش,

با لئیمانه تبسم کردن دروازه هایش, سرد و بیگانه.

هان, کجاست؟

پایتخت این دژآئین قرن پرآشوب.

قرن شکلک چهر.

برگذشته از مدار ماه,

لیک بس دور از قرار مهر.

قرن خون آشام,

قرن وحشتناک تر پیغام,

کاندران با فضله موهوم مرغ دور پروازی

چار رکن هفت اقلیم خدا را در زمانی برمی آشوبند.

هر چه هستی, هر چه پستی, هر چه بالائی

سخت می کوبند.

پاک می روبند.

هان, کجاست؟

پایتخت این بی آزرم و بی آئین قرن.

کاندران بی گونه ئی مهلت

هر شکوفه ی تازه رو بازیچه بادست.

همچنانکه حرمت پیران میوه ی خویش بخشیده

عرصه انکار و وهن و غدر و بیدادست.

پایتخت اینچنین قرنی

کو؟

بر کدامین بی نشان قله ست,

در کدامین سو؟

دیدبانان را بگو تا خواب نفریبد.

بر چکار پاسگاه خویش, دل بیدار و سر هشیار,

هیچشان جادوئی اختر,

هیچشان افسون شهر نقره مهتاب نفریبد.

بر بکشتی های خشم بادبان از خون,

ما, برای فتح سوی پایتخت قرن می آییم.

تا که هیچستان نه توی فراخ این غبارآلود بی غم را

با چکاچاک مهیب تیغ هامان, تیز

غرش زهره دران کوس هامان, سهم

پرش خارا شکاف تیرهامان, تند؛

نیک بگشاییم.

شیشه های عمر دیوان را

از طلسم قلعه پنهان, ز چنگ پاسداران فسونگرشان,

جلد برباییم.

بر زمین کوبیم.

ور زمین ـ گهواره فرسوه آفاق ـ

دست نرم سبزه هایش را به پیش آرد,

تا که سنگ از ما نهان دارد,

چهره اش را ژرف بشخاییم.

ما

فاتحان قلعه های فخر تاریخیم,

شاهدان شهرهای شوکت هر قرن.

ما

یادگار عصمت غمگین اعصاریم.

ما

راویان قصه های شاد و شیرینیم.

قصه های آسمان پاک.

نور جاری, آب.

سرد تاری, خاک.

قصه های خوشترین پیغام.

از زلال جویبار روشن ایام.

قصه های بیشه انبوه, پشتش کوه, پایش نهر.

قصه های دست گرم دوست در شب های سرد شهر.

ما

کاروان ساغر و چنگیم.

لولیان جنگمان افسانه گوی زندگیمان, زندگیمان شعر و افسانه.

ساقیان مست مستانه.

هان, کجاست,

پایتخت قرن؟

ما برای فتح می آییم,

تا که هیچستانش بگشاییم . . .»

این شکسته چنگ دلتنگ محال اندیش,

نغمه پرداز حریم خلوت پندار,

جاودان پوشیده از اسرار,

چه حکایت ها که دارد روز و شب با خویش!

ای پریشانگوی مسکین! پرده دیگر کن.

پور دستان جان ز چاه نابرادر در نخواهد برد.

مرد, مرد, او مرد.

داستان پور فرخزاد را سرکن.

آنکه گویی ناله اش از قعر چاهی ژرف می آید.

نالد و موید,

موید و گوید:

«آه, دیگر ما

فاتحان گوژپشت و پیر را مانیم.

بر بکشتی های موج بادبان از کف,

دل بیاد بره های فرهی, در دشت ایام تهی, بسته,

تیغ هامان زنگخورد و کهنه و خسته,

کوس هامان جاودان خاموش,

تیرهامان بال بشکسته.

ما

فاتحان شهرهای رفته بربادیم.

با صدائی ناتوانتر زانکه بیرون آید از سینه,

راویان قصه های رفته از یادیم.

کس به چیزی,‌یا پشیزی, بر نگیرد سکه هامانرا.

گوئی از شاهی ست بیگانه.

یا ز میری دودمانش منقرض گشته.

گاهگه بیدار می خواهیم شد زین خواب جادوئی,

همچو خواب همگنان غار,

چشم می مالیم و می گوئیم: آنک, طرفه قصر زرنگار صبح شیرینکار.

لیک بی مرگ ست دقیانوس.

وای, وای, افسوس.»



برای مشاهده ویدئوهای بیشتر اینجا کلیک کنید