سوفیانیوز
سوفیانیوز: خاطرات شیرین از دوران تحصیل خودتان را با ما به اشتراک بگذارید تا به نام خودتان منتشر شود. در این بخش هر روز با یک خاطرۀ شنیدنی یا سوتی خندهدار دانشجویان در همراه شما هستیم.
به گزارش سرویس سرگرمی پایگاه خبری سوفیانیوز، برای ثبتنام با پدرم به سمنان رفتیم که ما را برای ثبتنام به مهدیشهر (سنگسر) ارجاع دادند. باورم نمیکردم. دانشکدهای با 15 کلیومتر فاصله از پردیس اصلی دانشگاه و شهر سمنان که در بین کوهها محصور شده است.
تقدیر سرنوشت ما را این گونه رقم زده بود. با شرایط کنار آمدیم. شرایط بقیه بچهها در خوابگاه هم بهتر از من نبود. از سراسر ایران آمده بودند به این شهر کوچک ...
ترم اول : 20 واحد داشتیم که 5 واحد آن عملی بود و مجبور بودیم بیشتر هفته سر کلاس باشیم. زبان، روانشناسی، ریاضی ...
کلاس ریاضی همانند زنگ تفریح بود مخصوصا برای کسایی مثل من که از رشته ریاضی یا تجربی آمده بودند ..
یادش بخیر برای درس "کتابخانه و کتابداری" راهی سفر شدیم به سوی کتابخانه ملی ... اولین بار بود که به کتابخانه ملی میرفتم. 8 طبقه که 4 طبقه آن زیر زمین بود، و پشتبامهایی سبز که مملو از گیاهان زیبا بود، معماری بسیار عالی داشت ... مخزنهای بسیار بزرگ که در پایین ترین طبقه قرار داشت . عکسهایی به یادگار هم انداختیم که هنوز منتظریم آنها را خانم کاوه به دستمان برسانند !!!
ترم دوم: ترم دوم یادآور پنج شنبه هاست.... پنج شنبههایی که از 8 صبح تا 8 شب با سرکارخانم پاکدامن و دکتر اصنافی ( زوج موفق کتابدار) کلاس داشتیم . ما بودیم و دانشکده خالی و آقای فیروزجاهی !!! به یاد دارم ساعتهای آخر را که فقط تصویر استاد را میدیدم و هیچ صدایی نمیشنیدم. هرچقدر که کلاس های خانم پاکدامن شیرین بود کلاس های استاد تاریخ ادبیات جهان تلخ بود. تلخ مانند شکلاتهای تلخ 90% ..... برای من که اینطور بود.
ترم سوم: و باز پنج شنبهها !!!! کلاس آمار هرگز از ذهنم نخواهد رفت. استاد بسیار دوست داشتی . علی پارسا عزیز!! بیشتر دوست بود تا استاد !!!
ترم چهارم: و سه باره پنج شنبهها !!! یادم میآید که چقدر بچهها (مخصوصا خودم) غر میزدیم که چرا همه دانشگاهها در ایران پنج شنبهها تعطیل هستند و ما باید سر کلاس باشیم!!! برای درس آرشیو بود که به ساختمان گنجینه کتابخانه ملی رفتیم ...
ترم پنجم: از همه جذابتر کلاس فرانسه بود. سرتاسر این کلاس خنده و شادی بود !!! کلاس روانشناسی اجتماعی با صدای آروم استاد که فکر میکنم خودش هم صدای خود را نمیشنید وامتحانی که گرفت را هیچ وقت فراموش نمیکنم. موقعی که صفحات کتاب را برای امتحان مشخص میکرد از تعجب چشمهایم 4 تا شد و از حدقه در آمد . 70% مطالب را درس نداده بود !!!
یاد کلاس فیزیک بخیر که کلا 4 جلسه بیشتر نرفتم و آخر ترم نیز 17 شدم !!! سر امتحان همه در سالن فهمیدند که به دنبال جواب یک سوال میگردم از بس که از همه پرسیدم ولی اطرافیانم از شانس بسیار بسیار بسیار عالی ما هیچ کس بلد نبود و من داشتم حرص میخوردم چون بلد بودم و یادم نمیآمد.
ترم ششم: داستان های استاد سنایی که برایمان تعریف میکرد ... واقعا شیرین بود، درس تاریخ تمدن.
درس وحشتناک برنامهنویسی !!! هر جلسه بچه ها با استاد دعوا داشتند. موقعی که استاد درس میداد همه فقط نگاه میکردند و هیچی نمیفهمیدند. یادش بخیر یک ماه هم سر کلاس حضور پیدا نکرد و آن داستان هایی که پیش آمد (اگر بگویم خودش یک کتاب میشود)
بحث های سر کلاس انقلاب اسلامی !!! اول ترم انقدر که با استاد بحث کردیم با خودم میگفتم که حتما این استاد آخر ترم از خجالت همه مخصوصا من در خواهد آمد ولی ....
ترم هفتم: ترم آخر ؟؟؟؟؟
باور کردنش برام خیلی سخت است که این ترم ، ترم آخری هست که به دانشگاه میروم. از همین الان دلم برای کلاس های استاد معرفت که همش از بچهها نظر میخواست ، یا کلاسهای خانم صابری با تکلیفهای کلاسی که بهمون میداد و ما آخر ترم با عجله حل میکردیم، یا کلاس های استاد کشاورز که تا آخرین لحظات درس میداد ، تنگ میشود .....
پ ن : با تمام مشکلاتی که داشت تمام شد. و چه زود تمام شد و چه شیرین بود.
خاطرهساز امروز: صالح ناظری